کلی ریدر جدید پیدا کردیم...
و من میخوام تک تک ـشون رو بغل کنم ^^***
*Jimin :
با فرو بردن انگشت هام بین تارهای طلایی رنگ موهام ، مرتبشون کردم.
تی-شرتِ خاکستری و شلوارکِ سفیدی که به زور از بین تمام اون لباس های مشکی از کمدِ شوگا بیرون کشیده بودم ، در عینِ گشادی ، به تنم نشسته بود!و البته... هنوز اونقدر احساس راحتی نمیکردم که بخوام یکی از باکسرهاش رو برای خودم بردارم!
هرچند چندان اهمیتی نداشت.
اون شلوارک به نظر کافی میومد!انگاری دوست های شوگا از نمایش کوچیکی که حدودا یک ساعت پیش براشون راه انداخته بودم ، خوششون اومده بود.
البته... دروغ چرا؟
خوششون نیومده بود ، عاشقش شده بودند!هرچند حدس میزدم بخشی از اون همه توجه رو مدیونِ شوگا بودم.
اون واقعا بینشون محبوب بود!
و من شک نداشتم همونقدر که گروه به شوگا علاقه دارند ، براش احترام هم قائلند.این رو وقتی فهمیدم که برای شستنِ لباس های خیس شده م توی جکوزی ، در حالی که هنوز فقط همون پیراهنِ بلندِ سفید رنگِ شوگا تنم بود ، مسیری از اتاق شوگا توی طبقه ی بالا ، تا لباس شوییِ طبقه ی پایین رو رفتم و اومدم و هیچکس حتی به خودش جرئت نداد سر انگشتش رو به من بزنه!
از کجا معلوم؟
شاید هم من توی این یک ساعت خوش شانسی اورده بودم که ناخواسته لمس نشده بودم!فقط نگاه هایی بی شرمانه و در عین حال تحسین کننده از سمت چشم های گرسنه شون و حتی گاهی تعریف و تمجید های کوچیک و بزرگی که به زبون می اوردند نصیبم شده بود...
و من از تک تک اونها لذت برده بودم!محض رضای خدا!
کی وقتی که از بدنش و چهره ش و صداش و حتی طرز راه رفتنش تعریف بشه ، لذت نمیبره؟برام مسخره بود که چطور بعضی ها توی اینجور موقعیت ها ، با شنیدن جمله هایی از این قبیل از طرف غریبه ها ، چطور ابروهاشون توی هم گره میخورد و جواب شخص رو با توهین و فریاد پس میدادند!
برای من مهم نبود کی از من تعریف میکنه.
توهینِ من به سلیقه ی اون ، توهین به خودم بود!
چرا وقتی میشه با یک نیشخند کوچیک سرم رو بالا بگیرم و بابت تعریفش ، ازش تشکر کنم و بگذرم ، با دعوا کردن حالِ خودم رو خراب کنم؟!افکارم با صدای باز شدن در اتاق ، کنار رفت;
شوگا ، در حالی که فقط چند تا از دکمه های جلوی پیراهن مشکی رنگش رو بسته بود ، وارد اتاق شد و با دیدنِ من ، در حالی که پشت بهش و رو به آیینه ایستاده بودم ، پوزخندی زد و به لباس های تنم اشاره کرد:
"تو حتی سایزت با من یکی نیست کیتِن! چرا اینقدر لباس های من رو میپوشی؟"با لبخند متعجبی ، یک ابروم رو طلبکارانه بالا انداختم و دست به سینه به سمتش چرخیدم:
"فکر نکن از پوشیدنِ لباس های عُوِر سایز خوشم میاد! من تی شرت های سفید و چسبم و شلوار های تنگِ زیپدارم رو با دنیا عوض نمیکنم!"
YOU ARE READING
it's all 'bout SEX :::...
Fanfictionهمه چیز درباره ی سکسه! ::::.... ما ، دو تا بیمارِ جنسی ایم. چی میتونه از سکسِ ما جذاب تر باشه؟ :) ~~~ ~~ موقع سکس اکثراً باتم زیرِ بدنِ تاپ قرار میگیره... ولی فقط کمی تفکر و واقع بینی لازمه تا هر دوی اونها به این اعتراف کنند که در واقع ، این شخصِ با...