~ What happened to RM?

6.4K 1.3K 404
                                    

Guess who's back? :")🍻

Miss...

and Love Yall♥

~°~°~°~

*Suga :

زخمِ تتو دور انگشتم میسوخت و تیر میکشید...
ولی اونقدر آزار دهنده نبود که نتونم موتور رو تا خونه برونم.

عار عِم بعد از اینکه همه ی زنگ هایی که بهش زدم رو بی جواب گذاشت و پیامک هام رو هم تا ساعت ها نادیده گرفت ، فقط یک جواب کوتاه بهم داده بود! یک پیامک در حد چند کلمه:
من خوبم. توی ویلا میبینمت.

درست بود که وقتی اون پیامک رو دیدم ، جسم داغی که تمام مدت مثل یک تکه زغال تو دلم بالا و پایین میپرید ، آروم گرفت....
ولی هنوز هم نگران بودم.

چون عجیب بود که کیم نامجون ، کسی که وقتی از من دوره ، ساعت به ساعت من رو چک میکنه و یا تماس میگیره و وضعیت رو مختصر توضیح میده ، حالا اینطور فقط یک پیامکِ پنج کلمه ای فرستاده؟!

ماشین ها زودتر از موتور ها پارک کردند و بعد یکی یکی موتور سیکلت ها کنار زدند.
جیمین ، که حالا مشروبات الکلی ای که خورده بود کمی روش اثر گذاشته بود و چشم هاش در عینِ هشیاری کمی خمار بود ، هم زمان با من از موتورم پیاده شد و هر دو به سمت در ورودی ویلا رفتیم.

هر چند اون تقریبا پشت سرم میدوید! چون اونقدر قدم هام رو سریع و بلند برمیداشتم که تقریبا فرقی با دویدن نداشت!

و تنها دلیلِ این بی قراریِ من ، کیم نامجون بود...

اون احمق چه دست گلی به آب داده بود؟!
اون که معمولا تو مخمصه گیر نمیوفتاد!
زرنگ تر و فرز تر از این حرفها بود!

الان حالش چطور بود؟!
هنوز سرِ پا بود؟!
اصلا زنده بود؟!!!!!!!

در ویلا قفل نشده بود. پس سریع وارد خونه شدم و بقیه هم پشت سرم اومدند. چشم های نگرانم بی صبرانه دور و برم رو کاوش میکردند...
هرچند پیدا کردنش اصلا سخت نبود!

اون لعنتی دقیقا وسط سالن اصلی روی زمینِ خشک و سرامیک های سرد ، به پشت دراز شده بود با چشم های بسته ، دست هاش رو از هم باز کرده بود و نفس های کوتاهِ همراه با خِس خِس میکشید!

زودتر از چیزی که از بدنِ خسته م انتظار میرفت ، به سمتش دویدم و کنارش روی یک زانو نشستم:
"نام-... عار عِم! عار عِم خوبی؟! صدام رو میش-"

و حرفم وقتی قطع شد که کُت چرمش از روی بدنش کنار رفت و تی شرتِ سفیدش که با رنگ خون قرمز شده بود ، توی دیدم قرار گرفت!

محض رضای خدا! من زخم های صورتش رو دیدم و فکر میکردم فقط چهار تا مشت و لگدِ احمقانه ی خیابونی بوده! اما این حجم از خون زیادی بود!

it's all 'bout SEX :::...Where stories live. Discover now