~ Cute Dumb-ass!

5.7K 1.2K 858
                                    

*JK :

خیلی وقت بود که تشک و پتوی همیشگیم رو کفِ کافه انداخته و روش دراز کشیده بودم... شیشه های مغازه خبر از نیمه شب میداد. اما چرا من نمیتونم بخوابم؟

بارِ دیگه غلت زدم و بعد از برداشتنِ موبایلم ،ساعت رو چک کردم; لعنت. تقریبا 3 بامداده و من هنوز نخوابیدم...
آدم های عادی توی این شرایط چیکار میکنند؟

اوه... خب... آره. من آدم عادی ای نیستم.

اما.... اما صبر کن... یک پیامک؟
این شاید عجیب باشه که پیامک گرفتن ، اتفاقِ نادری برای منه! اما من معمولا از کسی پیامکی دریافت نمیکنم!
چرا که کسی جز جیمین هیونگ رو توی زندگیم ندارم... و خب... ما تقریبا تمام مدت با هم زندگی میکنیم. پس عجیب نیست که چندان نیازی به پیامک دادن پیدا نمیکنیم!

روی نوتیفیکیشنِ پیامک رو لمس کردم:

شبت خوش... خوب بخوابی✨

با دیدن اسم فرستنده ، زمان زیادی طول نکشید تا لبخند دندون نما و عمیقی روی صورتم بشینه... اون مردِ مو نسکافه ای باید دست از اینقدر شیرین و دوست داشتنی بودن برداره.
چون من نمیخوام بهش وابسته بشم...

هر چند انگار انگشت هام سریع تر از خودم تصمیم گرفته بودند... پس بلافاصله اولین چیزی که به فکرم اومده بود رو تایپ کردند و فرستادند:

فردا صبح دوباره میای کافه؟

پیام رفت...
اما صبر کن. من تقریبا سه ساعت بعد از پیامِ اون جواب داده بودم!

اوه خدایا این خیلی شرم آوره.
الان ساعت سه ی صبحه!
با خودم چی فکر میکردم؟ اون احتمالا تا الان خوابه و حتی قرار نیست پیامکم رو ببینه...

فاک بهش... لابد فردا صبح پیامکم رو میبینه و با خودش فکر میکنه تا ساعت سه ی صبح بیدار بودم چون به اون فکر میکردم!
شرم آوره... شرم آوره... شرم آو-

صدای دینگ!
یعنی یک پیامک جدید روی موبایلم!

البته... اگه تو بخوای ^^


با دیدن شکلکِ کیوتش ، اون لبخندِ بزرگ و احمقانه دوباره روی صورتم نشست و انگشت هام باز هم کارِ خودشون رو کردند:

هوم. بیا.

هوم؟ بیام؟

هوم.

اوه این خیلی سرد بود...
قلبم شکست :"

چشم هام رو چرخوندم و پوزخند زدم....
اون دوباره داشت خودش رو لوس میکرد.
پس من هم همونطور ادامه دادم:

it's all 'bout SEX :::...Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ