~ Don't forgive me

4.8K 1.2K 900
                                    

*Suga :

نگاهِ چشم های اعضای حلقه ی دور و برم میگفت که نمیتونند چیزی که میشنوند رو باور کنند... و من بهشون حق میدادم.
من هم همونطور بودم.

کی فکرش رو میکرد؟
اون پیرمرد تمامِ این مدت لقبِ "ارباب حلقه" رو یدک میکشید و تمامِ آدم های توی این سالن رو محبور به کشتنِ عزیزانشون کرده بود... درحالی که خودش هیچوقت از این قانون پیروی نکرده؟

و حتی ناباورانه تر از اون، دونستنِ این حقیقت بود که رازِش توسطِ همچون شخصی فاش بشه!
پارک جیمین... حوری... یا هرچی...
کسی که توی چشمِ دیگران چیزی جز یک هرزه ی پری چهره و زیبا بدن نبود.

کی فکرش رو میکرد که اون میتونه کسی باشه که اربابِ حلقه رو توی روزِ روشن تهدید کنه؟
و کی فکرش رو میکرد که بتونه با اون تهدید، جونِ من یعنی رئیسِ گنگی که حتی هنوز واقعا یکی از اعضاش حساب نمیشد، رو نجات بده؟!

نمیدونستم چی توی سرش میگذره...
ولی انگار هر نقشه ای که توی سرش داشت، درحالِ جواب دادن بود! چرا که حالا جروبحث و پرخاش های اعضای حلقه هر لحظه بالاتر می گرفت و انگار کشتنِ من، براشون بی اهمیت ترین چیز بود!

اما اون پیرمرد قرار نبود به این راحتی تسلیم بشه... پس قبل از اینکه شرایط از کنترلش خارج بشه، جمعیت رو با بالا بردنِ دستش و چند لحظه فرصت خواستن ازشون، توی سکوت فرو برد و با گرفتنِ موبایل از دستِ من، دوباره آخرین شماره ای که باهاش تماس گرفته شده بود رو انتخاب کرد و تماس برای دومین بار برقرار شد...

پس پیرمرد به مکالمه ش ادامه داد:
"حالا که فکر میکنی همه چیز رو میدونی، باید از این هم خبر داشته باشی که من ترسی از کشتنِ اون لعنتی ندارم! ولی اون هرزه ی زیرخواب تمامِ این مدت از دستِ من در میرفته!"

و صدای مطمئنِ جیمین مثلِ هربار جواب داد:
"به خودت نگاه کن... بزرگترین گنگسترِ کره ی جنوبی حساب میشی، ولی هنوز نتونستی پسرِ خودت رو پیدا کنی تا با کشتنش، قانونی که همه جز خودت رعایت کردند رو به جا بیاری!"

یک ابروم کنجکاوانه بالا رفت... انگار حالا بیشتر میتونستم حدس بزنم چی توی سرشه! اون فقط میخواد جایگاهِ ارباب رو توی چشمِ تمامِ افرادِ حلقه ی اول پایین بیاره...

اما این وضعیت چطور میخواست به آزادیِ من و زنده موندنم کمک کنه؟!
شاید... شاید.... لعنت! نمیدونم!
این معقولانه ترین حدسیه که توی این وضعیت به ذهنم میرسه!

هر چی که بود، میتونستم عملی شدنش رو جلوی چشم هام ببینم... درست لحظه ای که اون پیرمرد این بار موبایلم رو با خشم بیشتری جلوی دهانش گرفت و کلماتش رو محکم تر از همیشه ادا کرد:
"تو میدونی اون کجاست! مگه نه؟"

جیمین در جواب سکوت کرد... و ارباب حلقه که همین الانش هم جوابش رو گرفته بود، با پوزخندِ عصبی ای ادامه داد:
"بیا یک معامله کنیم، هرزه!"

it's all 'bout SEX :::...Where stories live. Discover now