~ Unexpected things

5.7K 1.2K 558
                                    

(هپی یه عالم ووت و ویو 🍺.·°)
دوستتون دارم~

*RM :

یقه ی پیراهنِ سیاه رنگم رو توی آیینه ی حمومِ اتاقم مرتب کردم... و سوکجین درست پشت سرم ، در حالی که آستین های بلندِ هودی ای که من بهش داده بودم رو بالا زده بود ، سرِ چاهکِ حموم نشسته بود و وسایلِ پانسمانش رو با دقت خاصی ضد عفونی میکرد.

خیره به تصویرِ اخمِ کرده ش از توی آیینه ، پایین پیراهن رو توی شلوارم فرستادم:
"مطمئنی باهامون به ضیافت نمیای دُکی؟"

پوزخندی زد و بدون بالا آوردنِ سرش ، جواب داد:
"اینکه رفتارم با تو و گنگِت بهتر شده ، معنی بر این نیست که علاقه ای به شرکت توی پارتی های شلوغ و کثیفِ گنگستر ها داشته باشم ، عار عِم!"

با خنده ی کوچیکی ، کمربندم رو سفت کردم:
"عیبی نداره... تا همین جاش هم پیشرفتت چشم گیر بوده دُکی! اصلا به خودت سخت نگیر! تاتی تاتی کن و بیا جلو!"

با اخمِ کوچیک و لبخندی سرش رو بالا آورد و به تصویرِ نیشخندِ من توی آیینه خیره شد:
"الان من رو به یک بچه ی کوچیک که برای راه رفتن ، تاتی تاتی میکنه تشبیه کردی؟"

خیره به تصویرِ چشم هاش توی آیینه ، همزمان با پوشیدنِ کُت سیاه رنگم ، یک ابروم رو بالا انداختم:
"نمیدونم! کردم؟"

پوزخندِ صداداری زد و چشم هاش رو چرخوند:
"شما گنگستر ها دیوونه اید."

دستی توی موهام کشیدم و از حموم بیرون اومدم... پس برای اینکه مطمئن بشم صدام بهش میرسه ، کمی بلند تر کلمات رو ادا کردم:
"دکتر کیم سوکجین! شما هنوز ذره ای از دیوونگی های ما گنگستر ها ندیدید!"

صدای خنده ی آرومش و بعد متقابلاً بلند صحبت کردنش به گوشم رسید:
"مغرور نشید جنابِ عار عِم! شما گنگستر ها اونقدرها هم که فکر میکنید ، غیرِ قابل پیش بینی نیستید!"

اخم هام از حاضر جوابی و شیطنتِ کلماتش توی هم رفت و با لبخندی که نمیتونستم پنهانش کنم ، با لحنی به ظاهر ناراحت شده ، جواب دادم:
"عوووف دکتر! بهم برخورد!"

این بار کمی بلند تر خندید و با سینیِ وسایلِ تمیز و ضد عفونی شده ش ، با لبخندِ راضی ای از حموم خارج شد:
"فقط یک شوخی بود. البته... تا حدودی!"

با لبخندی که روی لب هام جا خوش کرده بود ، کشوی کوچیکی رو بیرون کشیدم و دستکش های چرمِ مشکی و تیغه دار رو برداشتم:
"پس حالا دیگه با ما شوخی هم میکنی دُکی؟"

یک لنگ از دستکش رو توی دست راستم کشیدم و منتظر جوابش موندم... اما فقط سکوت نصیبم شد.

با طولانی شدنِ اون سکوت ، سرم به سمتش چرخید و با چهره ی بُهت زده و چشم های درشت شده ش که روی دستکش تیغه ای فیکس شده بود ، مواجه شدم!

it's all 'bout SEX :::...Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora