~ Settling in

7.3K 1.5K 568
                                    

هپی 8K view و هپی 2K vote *-*
قند و نبات های خودَمین. 🍭

***

*Jimin :

خودم رو بیرون از آشپزخونه مشغول کرده بودم تا فرصت بیشتری به اون دو تا سینگلِ احمق بدم!
هرچند هم زمان به این فکر میکردم که وقتی به ویلای گنگستر ها برگشتم ، چطور پیشنهادِ این که من رو هم همراه خودشون به ضیافت ببرند رو بدم.

اونجا قرار بود دورهمیِ خلافکار ها باشه...نه؟
باید طور خاصی رفتار میکردم؟
یا لباس خاصی میپوشیدم؟

توی همین فکر بودم که تهیونگ ، با کت قهوه ای رنگی که روی ساعد دستش در حالی که سرش رو پایین انداخته بود ، با قدم های محکم و بلند از آشپزخونه بیرون اومد و به سمت در خروجی رفت...

اون دیگه چه قیافه ای بود؟
معمولا این جونگکوک نبود که بعد از صحبت ها ، اینطور طلبکارانه و خونسرد ، بحث رو ترک میکرد؟

بلافاصله به آشپزخونه رفتم و اونجا ، جونگکوک ، با انگشت های در هم گره خورده و چهره ی مضطرب ، به کانتر تکیه زده بود و سرش رو پایین انداخته بود!
خدای من!!! قضیه چیه؟!!؟
نکنه بدن هاشون با هم عوض شده و من بی خبرم؟

به سمتش رفتم و دست به کمر شدم:
"چی شد؟"

سرش رو بالا اورد و بدون اینکه دست از بازی کردن با انگشت هاش برداره ، شونه بالا انداخت:
"فکر کنم... درست شد؟!"

گره بین ابروهام محکم تر شد:
"چی داری میگی؟ باهاش میری سر قرار یا نه؟!"

چند بار پلک زد و نگاهش رو به زمین انداخت:
"آ-آره...تقریبا!"

من آدم صبوری نبودم...
و کاسه ی صبرم داشت لبریز میشد!
پس نفس عمیقی کشیدم و با لحن جدی ای پرسیدم:
"جئون جونگکوک! یا همین الان کاملا واضح میگی توی این دو دقیقه ای که تنهات گذاشتم چه گندی زدی ، یا یک جورِ دیگه به حرفت میارم!"

سریع مستقیم توی چشم هام نگاه کرد:
"خب... باهاش میرم سر قرار...! ولی..."

بعد از چند لحظه مکث ، آب دهانش رو قورت داد:
"در واقع اونه که داره با من میاد سر قرار... یجورایی من دعوتش کردم... و اون قبول کرد!"

چشم هام درشت شد و دست هام رو با ناباوری روی دهانم گذاشتم! گوش هام درست میشنید؟

چند بار پلک زدم و دست هام رو پایین اوردم:
"شوخی میکنی دیگه...؟"

برای چندمین بار نفس عمیقی کشید و همینطور که لب پایینش رو با استرس میگزید ، سرش رو به دو طرف تکون داد.

خنده ی عصبی ای کردم...!
جئون جونگکوکِ دست نیافتنی که به بهونه ی استریت بودن ، به سینه ی خوشتیپ ترین مرد های میلیاردری که بهش پیشنهاد میدادند دست رد میزد و ناز و اداش همه رو کلافه کرده بود ، خودش به کیم تهیونگِ مظلوم و آرومی که فقط یک متصدیِ بار بود و یک خونه ی کوچیک از مادر بزرگش بهش ارث رسیده بود ، پیشنهادِ قرار داده بود؟!؟!؟!؟

it's all 'bout SEX :::...Onde histórias criam vida. Descubra agora