*JK :
جیمین هیونگ ، همونطور که ظرف های توی سینک رو میشست ، به تعریف کردن ادامه داد:
"اون توی خونه ش یک جکوزی داشت! باورت میشه جونگکوک؟! یک جکوزیِ شخصیِ لعنتی!"زیر قهوه جوش رو روشن کردم و پوزخند زدم:
"هیونگ... خواهشاً بهم نگو فقط به خاطر اینکه دیدی یک جکوزی داره ، باهاش سکس داشتی!"لحظه ای سرش رو بالا اورد و با چشم های ریز شده و اخمِ کم رنگی ، ادای فکر کردن در اورد:
"خب...اگه بخوام دقیق باشم... باید اعتراف کنم که تقریبا شصت و هفت درصد اینکه خواستم باهاش سکس داشته باشم ، به خاطر جکوزی بود!"هر دو با صدای بلند قهقهه زدیم و اون دوباره به شستن ظرف ها مشغول شد.
چطور همیشه حرف زدن با جیمین هیونگ ، حالم رو خوب میکرد؟!مگه همه جای دنیا نمیگند که دوستی با آدمِ بی قید و بند و بی شرم و حیایی مثل جیمین هیونگ ، به ضررِ خودت تموم میشه؟!
پس این حسِ گرم و نزدیکیِ لذت بخش و برادرانه ای که بین خودمون احساس میشد ، از کجا میومد؟!
بی شک دلم میخواست بیشتر باهاش حرف بزنم... پس با کنجکاوی پرسیدم:
"اون سی و سه درصدِ دیگه ش برای چی بود؟"دوباره دست از ظرف شستن کشید و همینطور که با ذوق از کمر به سمتم میچرخید ، چشم هاش رو به بالا چرخوند و ناله کرد:
"کیـ*ـرِش!"این بار همراه با بلند خندیدن ، کف دست هام رو به هم کوبیدم و به کانتر تکیه دادم تا نیوفتم!
جیمین هم خندید و طلبکارانه غر زد:
"نخند بچه! شوخی ندارم! اون دیکِ لامصب رو باید توی موزه به عنوانِ "کیرِ نمونه" برای آیندگان نگه داشت! سرمایه ی ملی حساب میشه!"با زانو روی زمین آشپزخونه افتادم و قهقهه زنان اشکِ چشمم رو پاک کردم:
"وای هیونگ بس کن!"چهره ش شیطون تر شد و ادامه داد:
"نبودی ببینی دیروز چجوری اون سرمایه ی ملی رو تا تَه میکردم تو دهن-..."بین خنده هام فریاد زدم و گوش هام رو به حالت نمایشی با دست هام پوشوندم:
"محض رضای فاک! هیونگ!"بالاخره دست از اذیت کردن من برداشت و همینطور که با شیطونی میخندید ، سر ظرف ها برگشت.
وقتی بالاخره خنده هام پایین گرفت ، به سختی از جام بلند شدم و نفس عمیقی کشیدم:
"خوشحالم که حالِت خوبه هیونگ. "زیر لب "اوهوم"ـی گفت و برای چند لحظه ، صدای شیرِ آب و زمزمه های ضعیف مشتری های سر صبحی ، تنها صدایی بود که توی آشپزخونه بود.
و همون لعنتی کافی بود تا صحنه های غیر منتظره و ناخوشِ دیشب دوباره جلوی چشم هام بیاد.حداقل از این مطمئن بودم که دیروزِ جیمین هیونگ ، بهتر از دیروزِ من گذشته...
و همین مایه ی خوشحالیم بود.
YOU ARE READING
it's all 'bout SEX :::...
Fanfictionهمه چیز درباره ی سکسه! ::::.... ما ، دو تا بیمارِ جنسی ایم. چی میتونه از سکسِ ما جذاب تر باشه؟ :) ~~~ ~~ موقع سکس اکثراً باتم زیرِ بدنِ تاپ قرار میگیره... ولی فقط کمی تفکر و واقع بینی لازمه تا هر دوی اونها به این اعتراف کنند که در واقع ، این شخصِ با...