~ It's starting... (+18)

9.8K 1.2K 594
                                    

*Jimin :

با آهنگ آرومِ آلارم موبایلم ، چشم هام رو با اکراه باز کردم و چند بار پلک زدم...
یک صبح دیگه.
یک روز کاری دیگه توی کافه جونگکوک.
باید کم کم بیدار و حاضر میشدم.

اوه! ولی یک فرق داشت...
من تو یک اتاق ، روی یک تخت بیدار شدم!
نه توی کافه ، روی موزاییک های زمین!

دستم رو کشیدم تا آلارم رو خاموش کنم که در لحظه متوجه فشار غیر عادی ای روی بدنم شدم که من رو سر جام میخ کرده بود!

دست حلقه شده ی مردی که کنارم خوابیده بود و پشت من رو به سینه ش چسبونده بود; شوگا.

حالا که سرحال تر و هشیار تر شده بودم ، میتونستم نفس هاش رو روی گردنم و حضور یک پاش رو بین پاهام حس کنم...
صبر کن ببینم... من کاملا برهنه بودم!؟

برای دومین بار سعی کردم دستم رو بکشم و به موبایلم روی میز عسلی برسونم ، ولی به محض اینکه موبایلم توی دستم اومد ، شوگا واضحاً من رو محکم به سمت خودش کشید و تنم رو توی آغوشش فشرد!
اون بیدار بود...

خنده ی کوچیکی از بین لب هام در رفت و با صدای آرومی که هنوز نشانه هایی از خواب درش بود ، بین خنده هام پرسیدم:
"شوگا...بیداری؟"

صورتش رو بیشتر توی گودی گردنم فشرد و صدای ناواضحی از بین لب های بسته ش خارج کرد:
"مممممممم..."

دوباره زیر لب خندیدم و بی توجه به موهای مشکی رنگش ، که دقیقا کنار صورتم قرار داشت ، آلارم رو خاموش کردم و پیامکی که برام اومده بود رو باز کردم. از طرف جونگکوک:
- هیونگ کِی میای کافه؟
- هیونگ میشه امروز زودتر بیای کافه؟
- هیونگ موقعیت اورژانسیه!
- هیونگ کمککککککک :"

و در کنارش ، چند پیامِ دیگه از تهیونگ:
- میشه امشب بیای کلوب؟
- واقعا نیاز دارم باهات صحبت کنم.
- اصلا بخوای نخوای باید امشب بیای کلوب!
- مشروب مجانی بهت میدم! تو فقط بیا.
- فاک.

اوه خدا...
باز اون بچه خرگوش و اون بچه ببر چه دسته گلی به آب داده بودند.
کنار گوش شوگا زمزمه کردم:
"من باید برم کافه."

ولی جوابم فقط محکم تر شدن آغوشش همراه با سکوت بود. با پوزخند انگشت هام رو بین موهاش فرو کردم و دوباره زمزمه وار گفتم:
"بهت نمیومد عادت داشته باشی شب ها موقع خواب ، چیزی رو بغل کنی!"

توی گردنم پوزخند زد و با صدای خفه ای گفت:
"من عادت ندارم موقع خواب چیزی رو بغل کنم!"

سرش رو بالا اورد و جمله ش رو کامل کرد:
"قیافه ی من شبیه کسیه که شب خوابیده باشه؟"

نه.
اون چشم های گود افتاده و اون چهره ی خوابالود اصلا شبیه کسی نبود که خواب راحتی داشته باشه!

it's all 'bout SEX :::...Where stories live. Discover now