*JK :
"تهیونگ؟"
ابروهاش بالا پرید و بدنش در لحظه منجمد شد!
درست مثل یک بچه خرس که مچش رو حینِ دزدیدنِ کوزه ی عسل گرفته باشند!لعنت بهش... اون واقعا بامزه ست.
اونقدر که باعث شد بلافاصله بعد از بیدار شدن، درحالی که هنوز افکارم به همدیگه وصل نشدند و اطرافم رو کامل درک نمیکنم، بخندم!
"احمقِ کیوت!"
لبخند آسوده و شرمگینی روی لب هاش نشست و من. بعد از کمی جابجا شدن و به پهلو خوابیدن روی تشک، سعی کردم بهش جای بیشتری کنارِ خودم بدم... و اون لحظه بود که دستش رو دور کمرم حس کردم.
اوه؟ پس اون یک احمقِ کیوتِ بغلی ـه؟
وقتی چشم هاش متوجه شدند که نگاهم روی دستِ اون روی کمرمه، لحظه ای سعی کرد خودش رو عقب بکشه و لب هاش رو برای توجیه کردن خودش از هم باز کنه...
اما این من بودم که مانعش شدم.پس در حالی که چشم هام هنوز نیمه باز بود و پلک هام کمی سنگینی میکرد، مچ دستش رو گرفتم و با نزدیک تر شدن بهش و بیشتر فرو رفتن توی بغلش، بازوش رو حتی بهتر دور کمرم انداختم...
حالا حتی چشم های براقش هم توی اون تاریکی لبخند میزدند... و لحظه ی بعد نوازشِ سبک و قدردانِ دستش رو پشت کمرم حس کردم:
"نمیخواستم بیدارت کنم...""اشکالی نداره..."
لبخند شرمگینش پررنگ تر شد... و من به زمزمه هامون ادامه دادم:
"تو واقعا این ساعت از شب اومدی اینجا؟ فقط چون میخواستی من رو برهنه بب-""هیســـس بیا بخوابیم... هوم؟ بخوابیم، بخوابیم."
خنده م رو با گزیدن لبم پنهان کردم و با از بین بردن فاصله ی بدن هامون، چشم های کاملا بیدار شده م رو به چهره ش دوختم تا عکس العملش رو ببینم.
و اون در جواب با حبس کردن نفسش، یک پام رو بین پاهاش گرفت و پلک هاش رو روی هم گذاشت.
زمزمه کردم:
"چرا چشم هات رو بستی؟""چون میدونم اگه بیشتر از این بهت نگاه کنم، نمیتونم خودم رو کنترل کنم..."
با حلقه کردن یک دستم دور گردنش، صورتم رو بهش نزدیک تر و زمزمه کردم:
"اما تو بیدارم کردی...پس کمکم کن دوباره بخوابم."پلک هاش رو به آرومی بلند کرد... و با لیسیدنِ جزئیِ لب هاش، گفت:
"م-میخوای حرف بزنیم؟ تا وقتی بخوابی؟"کمی بیشتر توی بغلش جابجا شدم... فقط برای اینکه بدن های پوشیده مون بیشتر هم رو لمس کنند:
"اوممم... حرف؟ نمیدونم... درباره ی چی؟""خب...میتونیم... درباره ی علایق شخصیمون حرف بزنیم؟ هاه؟ یا مثلا... برنامه هایی که برای آینده مون داریم... یا... مثلا گذشته مون؟ خانواده هامون؟"
![](https://img.wattpad.com/cover/259381508-288-k702469.jpg)
YOU ARE READING
it's all 'bout SEX :::...
Fanfictionهمه چیز درباره ی سکسه! ::::.... ما ، دو تا بیمارِ جنسی ایم. چی میتونه از سکسِ ما جذاب تر باشه؟ :) ~~~ ~~ موقع سکس اکثراً باتم زیرِ بدنِ تاپ قرار میگیره... ولی فقط کمی تفکر و واقع بینی لازمه تا هر دوی اونها به این اعتراف کنند که در واقع ، این شخصِ با...