Happy 3K vote!🍻
مادر دورِش بگرده :") فیکو میگم.~°~°~°~
*Suga :
دست هام رو مؤدبانه کنار بدنم نگه داشتم و با حرکت کوچیکِ سرم تشکر کردم.
مرد روی صندلیش چرخید و با لبخندِ به ظاهر مهربون و صمیمی ای ، به صندلی ای اشاره کرد:
"بشین. راحت باش."بعد از اینکه چهره ش رو برای اولین بار توی ذهنم اسکن کردم ، به سمت صندلی رفتم و نشستم;
موهایی که مقدار قابل توجهی از اونها ، رنگ سیاه خودشون رو به سفید باخته بودند...
چروک های کمی کنار چشم هاش و خطِ اخمی که بین ابروهاش دائمی شده بود ، نشان از جدیتِ مردِ مقابلم بود.هرچند عضلات ورزیده ی گردن و بازوهاش نشون میداد نباید گول سن و سالش رو خورد و بدنش هنوز هم توانایی یک گنگسترِ قابل رو داره!
مرد صاف نشست و پرسید:
"از ضیافت لذت بردی؟"لبخند تلخی زدم و حقیقت رو به زبون اوردم:
"امروز ، روزِ من نبود. مطمئنم اگه این ضیافت یک شبِ دیگه برگزار شده بود ، بیشتر لذت میبردم."مرد با به هم زدن پلک هاش تایید کرد:
"متوجهم... پس روز سختی داشتی."با همون تلخند ، با سر تایید کردم که گفت:
"پس نطرت چیه مستقیم بریم سر اصل مطلب؟ چون نمیخوام خسته ت کنم."ساکت موندم و تنها با پلک زدن ، موافقتم رو اعلام کردم. سیگار گرون قیمتی از کشوی کمدش در اورد:
"اونقدر باهوش هستی که بدونی برای چی اینجایی. و مطمئنم موقعیتی مثل این رو از دست نمیدی!"سیگار رو روشن کرد و به سمت من گرفت:
"هر چی باشه ، حلقه ی اول بودن چیزیه که نسیب هر کسی نمیشه!"روی صندلی نیم خیز شدم و سیگار رو از دستش گرفتم. مرد به صحبت کردن ادامه داد:
"ولی...یک شرط مهم داره!"با دست به تمام آدم های اطرافمون اشاره کرد:
"شرطی که تمام این آقایون و خانم ها اجرا کردند."کمی بیشتر روی میز خم شد و با غرور زمزمه کرد:
"اعضای حلقه ی اول ، حق ندارند هیچ وابستگیِ خونی یا رسمی ای داشته باشند!"و بعد شروع کرد با انگشت به شمردن:
"نه مادری... نه پدری... نه فرزندی... نه همسری... "
و در آخر لحنش رو کمی منظوردار کرد:
"و نه هیچ خواهر و برادری!"با فکر اینکه آسیبی به لیسا برسه ، آب دهانم رو قورت دادم و برای پنهان کردن خشم و اضطرابم ، سیگار رو به لب هام نزدیک کردم و پوزخند زدم:
"پس خوب آدمی رو انتخاب کردید! شرط میبندم بی کس و کار تر از من پیدا نمیکنید!"مرد به آرومی خندید و با سر تایید کرد:
"ما هم قبل از اینکه درباره ت تحقیق کنیم ، اینطور فکر میکردیم. ولی بعد فهمیدیم تو یک خواهرِ کوچیک تر و ناتنی داری! اینطور نیست؟"
![](https://img.wattpad.com/cover/259381508-288-k702469.jpg)
YOU ARE READING
it's all 'bout SEX :::...
Fanfictionهمه چیز درباره ی سکسه! ::::.... ما ، دو تا بیمارِ جنسی ایم. چی میتونه از سکسِ ما جذاب تر باشه؟ :) ~~~ ~~ موقع سکس اکثراً باتم زیرِ بدنِ تاپ قرار میگیره... ولی فقط کمی تفکر و واقع بینی لازمه تا هر دوی اونها به این اعتراف کنند که در واقع ، این شخصِ با...