*JM:
... متقابلاً ریز خندیدم و همینطور که دوباره سرم رو به روبهروم میچرخوندم ، با قوصی که به کمرم دادم باسنم رو بالا تر نگه داشتم...دست های بزرگش رو روی کمرم گذاشت و چندبار بالا و پایین کشید:
"تو خیلی سفیدی بیبی..."قبل از اینکه بتونم عکس العملی نشون بدم ، با کف دست سیلی ای به لپِ باسنم زد!
آه کوتاه و معترضی کشیدم و دوباره بهش نگاه کردم; هر دو لپ باسنم رو چنگ زد و بعد از کمی مالیدنشون ، با دست دیگه ش به لپ دیگه ی باسنم سیلی زد...!
دوباره آه کشیدم و سخت شدنِ کامل دیکم رو بین پاهام حس کردم. نفس نفس زدم:
"زودباش ددی! دیگه نمیتونم صبر کنم!"بدون حرف دیگه ای ، لپ های باسنم رو از هم فاصله داد و سر کلاهکش رو روی سوراخم گذاشت.
چشم هام رو بستم و انتظار درد زیادی رو داشتم ، ولی در لحظه خودش رو عقب کشید و جسم کوچیک و لوله مانندی روی سوراخم قرار گرفت و قبل از اینکه بتونم تکون بخورم ، داخلم رو با مایع سردی پر کرد!با حس سرمای لوبی که وارد حفره ی داغم شده بود ، آه غلیظی کشیدم و روی آرنج هام افتادم.
دوباره کمرم رو به آرومی نوازش کرد:
"از آخرین سکست خیلی میگذره کیتِن...ددی دوست نداره بهت آسیب بزنه."تمام تلاشم رو میکردم که چیزی از اون لوب بیرون نریزه. حس سردِ اون لعنتی بیشتر از چیزی که فکر میکردم لذت بخش بود!
دوباره لپ های باسنم رو توی دستش گرفت و کمی از هم فاصله داد:
"نگهش ندار بیبی...وقتشه بدیش بیرون..."لذت ، پلک هام رو سنگین کرده بود. همونطور با چشم های بسته خواهش کردم:
"و-...ولی ددی...این...خیلی عالیه!"خنده ی کوچیکی کرد و بوسه ی محکمی روی لپ باسنم ، که مطمئن بودم به خاطر سیلی هاش کمی سرخ شده بود ، گذاشت:
"بهت قول میدم دیکِ ددی حتی از اون هم بهتره!"آه آرومی کشیدم و همینطور که آرنج هام رو از روی زمین بلند میکردم ، روی زانوهام ایستادم.
حالا هر دو ، دو زانو کف حموم ایستاده بودیم. این بار خودم لپ های باسنم رو از هم فاصله دادم و با فشار کمی که وارد کردم ، لوب سرد ازم خارج شد و روی رونم چکید.
انگار شوگا از دیدن صحنه ی روبهروش لذت میبرد:
"آه لعنتی تو زیادی تحریک کننده ای!"بلافاصله دستش رو دور کمرم حلقه کرد ، پشتم رو به سینه ش چسبوند و دوباره دیکش رو روی سوراخ خیسم گذاشت. یک دستم رو عقب بردم و با نگه داشتن گردنش ، تعادلم رو حفظ کردم که زمزمه کرد:
"آماده ای کیتِن؟"قفسه ی سینه م به شدت بالا و پایین میرفت. دست دیگه م رو روی دستش که روی شکمم قرار داشت گذاشتم و با سر تایید کردم.
با فشار کم دستش روی شکمم ، من رو به خودش فشرد و وارد شدنِ کمی از کلاهکش رو حس کردم!
پلک هام روی هم افتاد و سرم رو به شونه ش تکیه دادم...کمی دیگه هم کمرم رو به خودش فشرد و این بار تقریبا نصف بیشتر دیکش رو توی خودم حس میکردم. لب پایینم رو بین دندون هام گرفت:
"آه...آییی...ددی...ص-...صبر کن!"
YOU ARE READING
it's all 'bout SEX :::...
Fanfictionهمه چیز درباره ی سکسه! ::::.... ما ، دو تا بیمارِ جنسی ایم. چی میتونه از سکسِ ما جذاب تر باشه؟ :) ~~~ ~~ موقع سکس اکثراً باتم زیرِ بدنِ تاپ قرار میگیره... ولی فقط کمی تفکر و واقع بینی لازمه تا هر دوی اونها به این اعتراف کنند که در واقع ، این شخصِ با...