~ He's the King. He's the Boss.

8.2K 1.5K 490
                                    

*Suga :

روی تخت دراز کشیده بودم و پلک هام رو با بی رحمی میمالیدم....عادتم شده بود.

هر وقت چیزی ذهنم رو درگیر میکرد ، سردرد و چشم درد میگرفتم.

برای سردرد ، سعی میکردم بخوابم...


و برای چشم درد ، پلک هام رو محکم با دو انگشت وسط و اشاره م ماساژ میدادم.

سر و صدا ها به طرز معجزه آسایی خوابیده بود و این بهم یادآوری میکرد که اعضای شر و شیطونِ گنگ ، هنوز از یک نفر روی این کره ی خاکی حرف شِنَوی دارند....من!

نفس عمیقی کشیدم که تقه ای به در خورد و فرد پشت در بدون اینکه منتظر جوابم بشه ، در رو باز کرد و وارد اتاقم شد.

سرم رو بلند کردم; با دیدن اون موجودِ بی آزاری که هیچ شباهتی به اون بچه گربه ی شیطون و وحشیِ چند ساعت پیش نداشت ، پوزخند زدم:
"این قیافه ی مظلومت جدیده؟!"

خنده ی کوچیکی کرد و در رو پشت سرش بست:
"قیافه ی زورگو و طلبکارم رو ترجیح میدی؟"

لبخند زدم و سرم رو به دو طرف تکون دادم:
"نه... من تنوع رو دوست دارم!"

شونه هاش رو بالا انداخت و با قدم های کوچیک و بی صدا به سمت تخت اومد:
"یکی برای همه و همه برای یکی...هاه؟"

سرم رو روی بالشت برگردوندم و چشمهام رو بستم:

"آره آره... مسخره م کن و بگو این شعارِ کارتونِ سه شمشیرداره! خب که چی؟"

پوزخندش به گوشم رسید و با صدای آرومی گفت:
"ولی فکر میکنم جابجا میگیدش...اینطور نیست؟ اول (همه برای یکی)ـه ، بعد (یکی برای همه)!"

با چشم های بسته ابروهام رو بالا انداختم:
"همیشه اول من شعار رو میگم... برای همین خط ها رو جابجا کردیم. به این معنا که من برای اونها هر کاری میکنم و اونها هم برای من هرکاری میکنند!"

با فرو رفتن تخت ، حس کردم که جایی کنار پاهام روی تخت نشست:
"اوه...تحت تاثیر قرار گرفتم!"

و لحظه ی بعد لمس نرمِ دستش رو روی سینه م حس کردم. به آرومی زمزمه کرد:
"اگه اینقدر بهشون اعتماد داری ، چرا نگرانی هات رو ازشون مخفی میکنی؟"

یک ابروم رو بالا فرستادم و چشمهام رو باز کردم:
"منظورت چیه؟!"

لبخند کم رنگی زد و در سکوت بهم خیره موند...
انگار که با اون نگاه میگفت که تعارفات و وانمود کردن ها رو کنار بگذارم.

بالاخره تسلیم شدم و همزمان با آه کشیدن ، سرم رو روی بالشت برگردوندم و چشم هام رو بستم:
"خیلی خب... اونجوری نگاهم نکن!"

it's all 'bout SEX :::...Where stories live. Discover now