به طرز عجیبی کیونگسو برای اولین بار از پرستارش خوشش اومده بود و حس میکرد این پرستار با بقیه ی پرستار هاش فرق داره چون پرستارهای قبلیش خیلی با مهربونی باهاش رفتار میکردن و درسته کیونگسو یه بچه بود اما خیلی چیزا رو به خوبی میتونست درک و حس کنه یه جورایی کیونگسو حس ترحم بهش دست میداد و خب این وضع رو دوست نداشت یا دیگه خیلی با قانون های سختگیرانه شون اون رو کلافه میکردن ولی با دیدن سوهو که اینجوری جدیش میگیره و باهاش کل کل میکنه خیلی بهش خوش میگذشت بیشتر بچه ها در سن اون عاشق توجه هستن و اون به عنوان یه بچه با روحیه ی خاص اینجور توجه رو دوست داشت و از همه مهم تر اینکه به نظر میرسید سوهو قانون های خاصی رو براش در نظر نداره باعث میشد بیشتر از قبل هم این پرستار رو دوست داشته باشه.
سوهو برای کیونگ تازگی داشت مثل اینکه یه دوست و همبازی جدید برای خودش پیدا کرده باشه تا صرفا یه پرستار که بهش دستور بده چطور رفتار کنه و خوب تونست باهاش ارتباط بگیره البته برای همین صمیمیت هم چندین ساعت وقت صرف شد.
کیونگسو بعد از یه عالم بازی که با سوهو انجام داده بود خودش رو روی شکم سوهو پرت کرده بود و لم داده بود که صدای قار و قور شکمش باعث شد سوهو لبخندی بزنه و دستش رو روی شکم کوچولوی کیونگسو بزاره و بگه:
- مثل اینکه یه کوچولویی اینجا گرسنشه.
کیونگ چرخید و نگاه اخموش رو بهش داد و گفت:
- هیچم کوچولو نیستم...هیچم گرسنه نیستم.
سوهو در حالی که هنوز همونجور روی مبل دراز کش بود و سرش روی دسته ی مبل بود گفت:
- پس اون صدای چی بود؟
کیونگ که حالا روی شکم سوهو نشسته بود دستای تپلی کوچولوش رو روی قفسه ی سینه ی سوهو گذاشت و کمی خودش رو به جلو خم کرد و با جدیت نگاهش کرد و گفت:
- صدای شکم خودم بود... حالا که چی؟
سوهو خنده ای کرد و گفت:
- حالا هیچی میریم باهم غذا درست کنیم.
بعدم کیونگ رو از روی شکمش بلند کرد و با لبخند از سر جاش بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت و کیونگ در حالی که دست پنگوئن پفی که اسباب بازی مورد علاقه ش بود رو گرفته بود و دنبال خودش میکشید پشت سر سوهو راه افتاد.
پنگوئنش رو با تلاش فراوان روی صندلی پشت میزناهارخوری گذاشت و در تقلا بود که خودش روی صندلی کنار پنگوئنش بشینه که دستی از دو طرف کمر کوچولوش رو گرفت و اون رو روی صندلی نشوند و گفت:
- خب سرآشپز کوچولو دستور میدن چه غذایی درست کنم؟
سوهو در حالی که دستش رو روی میز گذاشته بود و با لبخند کیونگ رو نگاه میکرد این رو گفت.
کیونگ انگشت اشاره ش رو گوشه ی لبش گذاشت و گفت:
- بزار یکم فکر کنم.
YOU ARE READING
𝑹𝒂𝒏𝒅𝒐𝒎 𝑵𝒖𝒓𝒔𝒆༄پرستار تصادفی
FanfictionĈ̬ô̬m̬̂p̬̂l̬̂ê̬t̬̂ê̬d̬̂ ❊ کامل شده ✷هونهو↫ همه میدونن که کیم سوهو به عنوان رهبرمقاومت های مردمی تا بحال اجازه نداده هیچ ساختمان ساز سئولی به طبیعت جزیره با ارزششون دست بزنه تا اینکه سر و کله ی اوه سهون پدر 30 ساله ای که سرپرست دوتا برادرزاده خرد...