با لمس دستای کوچیکی که از بازوش گرفته بود و مدام تکونش میداد و اسمش رو صدا میزد با چشمای نیمه باز سرش رو بالا گرفت.
-عمو چانی...عمو چانی بیدار شو.
کمی دقیق تر شد. مقداری خودش رو بالاتر کشید و به آرنج دستش تکیه داد. با چشمی که به سختی تونسته بود بازش کنه به کیونگسو که نصفه شب اومده بود سراغش نگاه کرد.
-چیشده کیونگا...دستشویی داری؟
کیونگسو همینطور که دست چانیول رو گرفته بود و سعی داشت بلندش کنه با بغض گفت:
-بلند شو...جونی یه جوری شده...هر چی صداش میزنم چشماش رو باز نمیکنه و صورتش خیسه.
چانیول مبهوت نگاهش کرد و بعد بلند شد و همراه کیونگ به سمت اتاقش رفت تا ببینه این بچه چی میگه و قضیه چیه.
سوهو رو بین پتو و بالشتی که روی زمین پهن شده بودن پیدا کرد و نزدیک تر رفت.
کیونگ که حالا دوباره بالای سر سوهو نشسته بود و با بغض بهش اشاره میکرد گفت:
-ببین این دونه های آب همش روی صورتش میاد و هر چی صداش میزنم جوابم رو نمیده.
چانیول با بغضِ صدای کیونگ که مطمئن بود هر آن ممکنه از نگرانی گریه کنه سریع به سمتشون رفت و کنارش نشست و با جملهی "کیونگا چیزی نیست فقط سرما خورده" در حین اینکه میخاست مطمئنش کنه تا نگران نباشه سریع دست به کار شد.
دستش رو روی پیشونی سوهو گذاشت و با داغ بودنش عجله ای صورت و دستش هم لمس کرد متوجه شد تب تمام بدنش رو گرفته.همینجور که مشغول بود و پتو ها رو از روی سوهو برمیداشت به کیونگ گفت:
-کیونگ جانم چیزی نیست خب؟ فقط برو به بابا هونی بگو بیاد اینجا...حواست باشه عجله نکنی بیوفتی باشه؟
کیونگ که تمام مدت با نگرانی به چانیول و کاراش نگاه میکرد سرش رو به معنی باشه تکون داد و چشمی گفت و سریع پا تند کرد و از اتاق بیرون رفت.
تازه میخاست به سمت اتاق سهون بدوه که با صدای سهون از پشت سر از حرکت ایستاد و به عقب چرخید.
سهون که تازه از پله ها بالا میومد تا بالاخره بره بخوابه با دیدن کیونگ که این وقت شب بیداره و از اتاقش بیرون اومده داره توی سالن میدوه متعجب شد. همینطور که به سمتش میرفت صداش کرد.-کیونگا.
کیونگسو در حالی که حالا مسیرش عوض شده بود تند تند به سمتش میدوید گفت:
-بابا هونی...بیا...
-چی شده کیونگ چرا دار...
بالاخره به سهون رسید و در حالی که دستش رو گرفته بود و به سمت اتاقش میکشوند حرف سهون رو نصفه گذاشت و گفت:
-جونی...جونی حالش بده...
سهون شوکه و نگران به سمت اتاق کیونگ رفت.
با دیدن چانیول که مشغول بازکردن دکمه ی پیراهن سوهو بود با تعجبی که مخلوط با ابروهای به شدت توی هم گره خورده ش بود گفت:
ESTÁS LEYENDO
𝑹𝒂𝒏𝒅𝒐𝒎 𝑵𝒖𝒓𝒔𝒆༄پرستار تصادفی
FanficĈ̬ô̬m̬̂p̬̂l̬̂ê̬t̬̂ê̬d̬̂ ❊ کامل شده ✷هونهو↫ همه میدونن که کیم سوهو به عنوان رهبرمقاومت های مردمی تا بحال اجازه نداده هیچ ساختمان ساز سئولی به طبیعت جزیره با ارزششون دست بزنه تا اینکه سر و کله ی اوه سهون پدر 30 ساله ای که سرپرست دوتا برادرزاده خرد...