🅔︎🅟︎-25

484 139 144
                                    

-یعنی اونا الان فکر میکنن که تو دوست پسر منی؟!

-آره احمق جون...واقعا میخام بدونم این چه اسم احمقانه ایه که روی برادرت گذاشتی؟!

سوهو که هاج و واج مونده بود بعد از مکثی یهو بلند شد و خیلی جدی از دوطرف بازوهای بکهیون رو سفت گرفت. بکهیون با تعجب نگاهش کرد.

-هی دیوونه ولی من ذهنیت و دید اونا نسبت به خودمون رو به طور مستقیم تایید یا رد نکردم.

-خیلی خوبه همین الان میریم و بهشون میگیم که اشتباه برداشت کردن.

بکهیون با تعجب نگاهش کرد. سوهو یه جورایی کلافه و آشفته به نظر میومد.

-چرا انقدر کلافه ای از اینکه اونا فکر کنن ما با هم دوست پسریم؟

-تو خوشت میاد که اینطوری فکر کنن؟؟

-نه ولی توقع نداشتم به این سرعت تصمیم بگیری حس میکنم حتی به شرایط هم فکر نکردی.

-بک من...

-مطمئنم تو به بعدش فکر نکردی...اصلا یادت رفته که تو کی هستی و چرا اینجایی؟صرف نظر از اینکه چطور بخای اثبات کنی که ما رابطه مون اینطوری نیست که اونا فکر میکنن اصلا در جواب اینکه من رو از کجا میشناسی چی میخای بهشون بگی؟!یعنی چطور میخای بگی جوری که شک نکنن بهت...چون به هر حال تو مثلا خودت رو کسی که جزوی از این جزیره باشه که معرفی نکردی که مثلا آشنایی تو با من که جزوی از این جزیره م عادی باشه...کردی؟!

-بک من میدونم دارم چیکار میکنم فقط بهم گوش بده همین.

-بگو ببینم چی میخای بگی.
بکهیون درحالی که از سوهو فاصله گرفته بود این رو گفت.

-تو نه دوست پسر من نه برادر خونی من معرفی میشی تو فقط به عنوان یه دوست معرفی میشی... راجب این هم یه داستانی سر هم میکنم که تو این جزیره چجوری دوست پیدا کردم و اینا.

-فقط بهم یه جواب بده...چرا از اینکه اون فکر کنه من دوست پسرتم حس بدی داری و کلافه ای؟

-کی گفته کلافه ام؟اصلا اونی که میگی کیه؟
سوهو در حالی که به پشت سر بکهیون نگاه میکرد و حواسش به در بود این رو سریع گفت و به بکهیون نگاه نمیکرد.

بکهیون خیلی دقیق میدونست اون الان حتی از ارتباط چشمی باهاش هم طفره میره و خودش رو به طرز مصنوعی مراقب در نشون میده و خودش رو مشغول کرده.
چشمش رو ریز کرد و بعد از اخم ریزی گفت:

-باشه هر کار میخای بکن مثل همیشه!ولی یه حس مزخرفی بهم میگه اینبار این قضیه و کارات به جای خوبی ختم نمیشه...از اولم راه اشتباهی رو انتخاب کردی.

-منظورت چ‍...

-جونیییی

سوهو با صدای بلندی که کیونگسو اسمش رو فریاد میزد و حالا به سمتش میدوید حرفش نصفه موند. چند ثانیه ی بعد همین‌که کیونگسو چند قدمیش رسیده بود تا بپره بغلش سهون نفس زنان از پشت سر کیونگ رو بغل گرفت و روی هوا بلندش کرد.

𝑹𝒂𝒏𝒅𝒐𝒎 𝑵𝒖𝒓𝒔𝒆༄پرستار تصادفیWhere stories live. Discover now