🅔︎🅟︎-08

502 153 86
                                    

خیلی وقت بود که به گلخونه سر نزده بود. نگاهی به ساعتش انداخت و به راهش ادامه داد.
همینطور که به سمت جزیره رانندگی میکرد یاد چند دقیقه قبل افتاد که چطور کیونگ با ندیدن سهون کنارش اون رو سوال پیچ کرد و با هزار بدبختی اون رو پیچونده بود و البته که با گفتن "من جایی نمیرم جلوی مدرسه توی ماشین منتظرتم تا مدرسه تموم شه" خودش رو از گیر کیونگ خلاص کرده بود.

فقط چند ساعت وقت داشت و تو همین چند ساعت باید به گلخونه و بقیه ی بچه ها سر میزد و یه سر هم پیش بکهیون میرفت تا از حال و احوالش با خبر بشه.
تو همین فکر بود که چیکار کنه و اول کجا بره که ناگهان به یاد مکالمه ای که دیشب سهون وقتی توی هال و روی کاناپه نشسته بود و با چانیول که انگاری زیاد اعصاب نداشت و در مورد سرمایه گذارای پروژه شون بحث میکرد افتاد.

تا الان قشنگ تونسته بود متوجه بشه که اونا شدیداً به سرمایه گذار لازم دارن و انگاری چند نفر از سرمایه گذارهاشون همین الانشم درخواست لغو و فسخ قرارداد کرده بودن و سهون شدیدا سر این قضیه از چانیول حرف شنیده بود.
مثل اینکه اوضاع براشون خوب پیش نمیرفت و این دقیقاً یعنی همه چی داشت به نفع سوهو و گروهش پیش میرفت.
ولی خب بازم این باعث نمیشد تا سوهو خیالش راحت بشه.

ماشین رو گوشه ای پارک کرد و با خوشحالی به گلخونه ی عزیزش نگاهی انداخت.
خیلی وقت بود به بهشت کوچولویی که با دستای خودش درست کرده بود و رفته رفته بهش پر و بال داده بود سر نزده بود و الان خیلی احساس دلتنگی میکرد.
خیلی وقت بود که با ذوق روی رشد میوه های استوایی و سبزیجاتی که اونجا پرورش میداد نظارت نداشت، خیلی وقت بود که با گل های گلخونه حرف نزده بود و براشون آواز نخونده بود و خب الان دل تو دلش نبود که بره و این دلتنگی هاش رو رفع کنه.

در گلخونه رو باز کرد و با دیدن اوضاع مرتب اونجا برای یک لحظه چشماش رو بست و با آرامش نفس عمیقی کشید. بوی طبیعت رو دقیقا همینجا توی این گلخونه ش هم میتونست حس کنه.
که ناگهان با صدای شکستن چیزی توی همون حالت به سرعت چشماش به اندازه دو تا سکه باز شد و مثل سکته ای ها به زور آب دهنش رو قورت داد و سرش رو به سمت راست دقیقاً همونجایی که منبع صدا میومد چرخوند.

سمت راست نه!
نباید توی قسمت سمت راست گلخونه اتفاقی میوفتاد و صدایی که از اون طرف میومد باعث میشد ضربان قلبش یکی در میون بزنه اون قسمت مخصوص گل های خاص و نایابش بود و از همه مهم تر اون قسمت مخصوص جای دنج و بهشت خاص خودش که شخصاً و با وسواس زیاد اونجا رو فقط برای خودش درست کرده بود و تا جایی که یادش میومد هر کسی اجازه ی ورود به اونجا رو نداشت به جز...
اوه آره اون دوتا خل و چل که بهشون اون بهشت رو سپرده بود تا به خوبی بهش برسن.
البته که سوهو روی جیمین حسابی باز نمیکرد و تمام امیدش به نامجون بود و میخاست اونجا رو فقط به نامجون بسپره ولی خب به خوبی از اخلاق حساس جیمین که از نوجوانی شون این بحث که توی دوستیشون سوهو فرق و بین میزاره و نامجون رو بیشتر از اون دوست داره و با نامجون خاص تر از اون رفتار میکنه آگاه بود و دیوونه نبود که دوباره با این قضیه که بخاد فقط به نامجون اجازه ی ورود بده شاهد غرغر کردن های عظیمی از طرف رفیق حساسش باشه.

𝑹𝒂𝒏𝒅𝒐𝒎 𝑵𝒖𝒓𝒔𝒆༄پرستار تصادفیWhere stories live. Discover now