در حالی که چونه ی کوچیکش رو به کشکک زانوی توی بغلش تکیه داده بود با استفاده از یک سنگ کوچیک روی زمین اشکال نامفهومی میکشید و توی فکر غرق شده بود.
دست کوچیکی روی شونه ش نشست. سرش رو بالا گرفت تا بتونه اون فرد رو ببینه اما نور تیز غروب آفتاب توی چشماش زد و باعث شد چشماش چین بگیرن.دستاش رو بالا اوورد تا سایه ای برای پشت چشمای مشکی قشنگش ایجاد کنه و دید بهتری داشته باشه اما دستای تپلی و نرم کوچیکش تو دستای اون شخص گرفته شد و وقتی اون بچه روبروش زانو زد لبخند گرمی گوشه ی لباش نشست.
-جونگینی اینجاست.
کیونگسو لبخندی زد و جونگین با دیدن اینکه کیونگسو دوباره توی خودش رفته دستاش رو هی به طرفین تکون داد.
-گفتم جونگینی اینجاست اما کیونگی انگار ناراحته.
-نه من ناراحت نیستم.
-کیونگی نباید دروغ بگه مخصوصا به جونگینیش مگه نه؟
کیونگ سرش رو پایین انداخت و جونگین بلند شد و همونطور که دست کیونگ رو گرفته بود کنارش نشست و سرش رو به سمت کیونگسو خم کرد. وقتی دید کیونگ نمیخاد چیزی بهش بگه به آرومی با شست دستش دست کیونگ رو نوازش کرد.
کیونگ سرش رو چرخوند و جونگین لبخندی بهش زد.
-جونگینی من چیکار کنم؟ جونی چرا برنمیگرده پیشمون؟
جونگین با دیدن لبای آویزون کیونگ اونم لباش آویزون شد.
-کیونگی مگه نگفتی جونی و بابا هونیت با هم خوب شدن؟
-اوهوم ولی نمیدونم چرا جونی برنمیگرده! شاید دوباره الکی بخاطر من اونجوری نشون دادن که با همدیگه خوبن هوم؟!
و چشمای سوالیش رو به جونگین دوخت.-نمیدونم شاید...آخه میدونی دنیای آدم بزرگا خیلی عجیب غریبه.
-اوهوم گاهی نمیشه ازشون سر دراوورد.
-میدونی کیونگی دنیای آدم بزرگا خیلی بزرگه من و تو توش گم میشیم...ما هم وقتی بزرگ بشیم شاید تونستیم دنیای بزرگ و عجیب غریب اونا رو بفهمیم.
-اما اگه تو سریعتر از من بزرگ بشی و من کوچولو موندم چی؟ یعنی بعد من تنها میشم؟ یعنی من تنها توی اون دنیای بزرگ قراره گم بشم؟
-نه کیونگی من و تو با هم بزرگ میشیم هیچوقت از هم جدا نمیشیم بهت قول میدم.
-اما اگه من گم بشم چی؟ اما نه حتی اگه گم بشم جونی و بابا هونی سریع پیدام میکنن مگه نه؟
-نخیر من سریعتر از اونا پیدات میکنم.
جونگین با قیافه ی اخمالویی این رو گفت و دوباره سریع به حرف اومد.- اصلا چرا تو گم بشی؟ اصلا تا وقتی که جونگین هست کیونگی هیچ وقت گم نمیشه.
کیونگ خنده ی بچگانه ای به جونگین کرد و جونگین بلند شد و در حالی که دستاش رو از دوطرف روی پهلوهاش گذاشته بود با اخم روبروی کیونگ قرار گرفت.
YOU ARE READING
𝑹𝒂𝒏𝒅𝒐𝒎 𝑵𝒖𝒓𝒔𝒆༄پرستار تصادفی
FanfictionĈ̬ô̬m̬̂p̬̂l̬̂ê̬t̬̂ê̬d̬̂ ❊ کامل شده ✷هونهو↫ همه میدونن که کیم سوهو به عنوان رهبرمقاومت های مردمی تا بحال اجازه نداده هیچ ساختمان ساز سئولی به طبیعت جزیره با ارزششون دست بزنه تا اینکه سر و کله ی اوه سهون پدر 30 ساله ای که سرپرست دوتا برادرزاده خرد...