استرس داشت نمیدونست چیکار کنه هی طول و عرض اتاقش رو راه میرفت و لحظه ی بعد دستش رو به سمت چمدونش میبرد تا بازش کنه وسایلش رو بندازه توش و از اونجا بره و فقط چند ثانیه طول میکشید تا دوباره توقف کنه.
یعنی باید میرفت؟ می موند؟ قرار بود چه جوابی بده؟استرس دیگه داشت خفه ش میکرد ساعت 1:30 شب بود و اون توی اتاقش با استرس دست و پنجه نرم میکرد.
موبایلش رو دوباره چک کرد و زیر لب فحشی به نامجون داد چند ساعت پیش بهش پیام داده بود و اون هنوز پیام رو حتی سین هم نکرده بود.
دیگه به فحش های زیرلبی برای خودش بسنده نکرد و صفحه ی چتشون رو پر از ناسزا کرد و در نهایت اواخر چت به خواهش و تمنا برای اینکه جوابش رو بده رسید و آخرین پیامش با این محتوا که دیگه تو بدترین وضعیت گیر کرده و احتمالا چند ساعت دیگه به دست اوه سهون به اون دنیا فرستاده میشه به پایان رسوند.خودشم حتی نمیدونست چرا آخرین پیامش رو اینجوری و با این محتوا نوشته شاید از استرس زیاد به مغزش زده بود و چرت و پرت گفته بود.
نگاه چپکی به خودش تو آینه انداخت و گفت"خل شدم"موبایلش رو روی میز گذاشت و خودش رو روی تخت پرت کرد الان واقعاً مغزش قفل کرده بود همینطور به سقف زل زده بود که ناگهان صدای تقه ای که به در اتاقش خورد باعث شد مثل فنر از روی تختش بلند بشه و چمدونش رو که کف اتاقش پهن کرده بود رو سریع زیر تخت قایم کنه.
دستی تو موهاش کشید و به سمت در رفت و قبل این که دستگیره ی در رو بچرخونه نفس عمیقی کشید.
با دیدن سهون که ربدوشام پوشیده بود و از موهاش آب میچکید تعجب برانگیز پرسید:
- چیزی شده؟
- میگم... احیانا اون وسایلی که قبلا داشتی هنوزم پیشت هست.
سوهو در رو بیشتر باز کرد و بیرون اومد و گفت:
- کدوم وسایل؟
- همونا دیگه همون ابزاری که گفتی برای هر خونه ای لازمه.
- آهان... با اونا چیکار داری؟
- خب آب کاملا یخه و باید به کمک اون وسایل با آب گرمکن کمی ور برم ببینم چشه.
سوهو سری تکون داد و گفت:
- اونوقت چیزیم بلدی؟
- خب با هم میریم ببینیم میتونیم درستش کنیم یا نه دیگه.
سوهو یک تای ابروش رو بالا داد و گفت:
- الان این مثلا یک درخواست کمک محسوب میشه؟
- اوه... ببخشید فکر کنم یکم بی ملاحظه رفتار کردم... اگه لطف کنی و بیای و کمکم کنی خیلی ازت ممنون میشم.
و بعد لبخندی بهش زد تا سوهو دلش به رحم بیاد و درخواست کمکش رو رد نکنه.سوهو سری تکون داد و گفت:
- باشه تو برو پایین منم الان با وسایل ها میام.
YOU ARE READING
𝑹𝒂𝒏𝒅𝒐𝒎 𝑵𝒖𝒓𝒔𝒆༄پرستار تصادفی
FanfictionĈ̬ô̬m̬̂p̬̂l̬̂ê̬t̬̂ê̬d̬̂ ❊ کامل شده ✷هونهو↫ همه میدونن که کیم سوهو به عنوان رهبرمقاومت های مردمی تا بحال اجازه نداده هیچ ساختمان ساز سئولی به طبیعت جزیره با ارزششون دست بزنه تا اینکه سر و کله ی اوه سهون پدر 30 ساله ای که سرپرست دوتا برادرزاده خرد...