همه چی برای پذیرایی آماده بود و الان فقط منتظر مهمونشون بودن.
کیونگ روی کاناپه دراز کشیده بود و سرش رو روی پاهای سوهو گذاشته بود و کارتون مورد علاقه ش رو نگاه میکرد.سهون نگاهی به ساعت انداخت و بعد نگاهش به سمت سوهو که شدیدا مشغول چت کردن بود کشیده شد.
چینی بین ابروهاش ایجاد شده بود و مدام گوشه ی لبش رو به دندون میگرفت و مشخص بود بابت چیزی عصبیه.سهون بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت.
لیوانش رو پر از آب کرد و پشت اپن ایستاد و همون جور که آب مینوشید به سوهو نگاه میکرد "یعنی چشه؟... اصلا با کی داره این همه چت میکنه؟" ابرویی بالا انداخت و بعد بی تفاوت گفت"اصلا هر چی به من چه"لیوان و پارچ آبش رو به دست گرفت و به سمت پذیرایی رفت. همینطور که نزدیک میشد دوباره برای خودش توی لیوان آب ریخت و درحال نوشیدن بود که ناگهان سوهو چند تا سرفه کرد و به قفسه ی سینه ی خودش چند ضربه زد. تا جایی که یادش میومد سوهو چیزی نخورده بود که بخواد چیزی تو گلوش بپره.
ولی از اونجایی که حالتش درست مثل این بود که انگار چیزی تو گلوش پریده باشه سریع به سمتش رفت و لیوان آب رو جلوی دهنش گرفت.
سوهو سریع لیوان رو از دستش گرفت و اما چیزی ازش نخورد و همش به قفسه ی سینه ش میزد و سهون که اصلا نمیدونست چیشده کمی ترسید و با کف دستش بین دوتا کتف های سوهو ضربه زد تا اینکه بالاخره سرفه های سوهو متوقف شد و نفسی گرفت.
سهون با نگرانی نگاهش کرد و گفت:- چیشد؟ حالت خوبه؟
سوهو بالاخره لیوان آبی که دستش بود رو به سمت دهنش برد و مقداری از آبش رو نوشید.
کمی نفس گرفت و وقتی سهون رو که هنوزم نگران بود رو دید گفت:- خوبم فقط نمیدونم یهویی چیشد که آب گلوی خودم پرید توی گلوم.
سهون پارچ آبی رو که وقتی هول شده بود روی زمین گذاشته بود رو برداشت و جلو برد و گفت:
- میخای دوباره برات آب بریزم.
سوهو خودش پارچ آب رو از دست سهون گرفت و برای خودش آب ریخت و ازش نوشید و گفت:
- ممنون.
سهون نگاهش به کیونگ خورد که تا قبل از این دراز کشیده بود ولی الان نشسته بود و با نگرانی به سوهو نگاه میکرد.
لبخندی بهش زد و گفت:- پسرم جونی حالش خوبه نگران نباش.
با شنیدن این جمله سوهو تازه یاد کیونگ افتاد و نگاهش به پسر کوچولویی کشیده شد که با نگرانی یک گوشه نشسته بود و اون رو نگاه میکرد.
کیونگ با نگرانی به سهون نگاه کرد و گفت:- حالش خوبه؟... یعنی بخاطر اینکه من سرم روی پاهاش بود... خسته نشد و بخاطر من نفسش بند نیومد؟
سوهو بدون اینکه اجازه ی صحبت به سهون بده لبخندی به مهربونی قلب کوچولوی روبروش زد.
جلو اومد و کیونگ رو به آغوش کشید و همینجور که سرش رو نوازش میکرد گفت:
YOU ARE READING
𝑹𝒂𝒏𝒅𝒐𝒎 𝑵𝒖𝒓𝒔𝒆༄پرستار تصادفی
FanfictionĈ̬ô̬m̬̂p̬̂l̬̂ê̬t̬̂ê̬d̬̂ ❊ کامل شده ✷هونهو↫ همه میدونن که کیم سوهو به عنوان رهبرمقاومت های مردمی تا بحال اجازه نداده هیچ ساختمان ساز سئولی به طبیعت جزیره با ارزششون دست بزنه تا اینکه سر و کله ی اوه سهون پدر 30 ساله ای که سرپرست دوتا برادرزاده خرد...