🅔︎🅟︎-06

622 165 77
                                    

از پیچ پله ها عبور کرد و نگاه متعجبش رو از اونجا به سهونی که پیشونیش رو به در اتاق اون چسپونده و آروم فقط "جونمیون شی... جونمیون شی" میکنه داد. در حال حاضر الان نمیتونست حدس بزنه که واقعا سهون چشه چیکارش داره و چرا اینطوری پیشونیش رو به در چسپونده و سرش رو به در اتاقش تکیه داده.

چند قدمی رو از پله ها بالا رفت و هنوز چند پله مونده بود تا برسه که نور ضعیف سالن و راه پله ها که با شب خواب های کوچیک و با فاصله ی معینی روی دیوار نصب شده بودن از بین رفت و کلا سیاهی مطلق اونجارو گرفت و باعث شد برای چند لحظه سوهو سر جاش بایسته. برق ها رفته بود خب این عادی بود چون این خونه شدیداً از منطقه ی مسکونی دور بود و چنین مشکلات یهویی هم ازش انتظار میرفت.

به هر حال سوهو با احتیاط پله های باقی مونده رو طی کرد و حالا کنار دیوار اتاقش و روبروی سهونی که هنوز سرش رو به در اتاقش تکیه داده بود ایستاد.
با اینکه کلاً تاریک بود و چیزی رو نمیتونست ببینه و تشخیص بده ولی دستش رو به جلو برد تا بتونه روی شونه ی سهون ضربه ای بزنه و ازش بپرسه که چی میخاد.
اما انگار محاسباتش درست از آب در نیومد و سهون رو خیلی قد بلند تر از حالت عادی در نظر گرفته بود و دستش رو به مقدار زیادی بالا تر برده بود. ضربه ای که قرار بود به شونه ی سهون برخورد کنه حالا به کله ش برخورد کرده بود و چند تا از انگشت دستش توی گوش سهون رفته بود "چی حسابش کردم که اینقدر دستم رو بالاتر بردم... مگه زرافه ست؟" توی همون لحظه ی کوتاه هم توی مغزش سر خودش غر زد و البته که با لمس گوشای سهون سریع دستش رو عقب کشید.

سهون فوراً به سمتش برگشت و گفت:

- جونمیون شی شمایید؟

- اوه بله... میخاستم به شونه تون ضربه بزنم تا بپرسم مشکل چیه که جهت گیریم اشتباه رفت.

سهون بی توجه به توضیح سوهو اینبار با صدای کمی عجیبی که انگار یک نفر داره به سختی با دهنی که تحت فشاره حرف میزنه دوباره پرسید:

- توی اتاقت نبودی؟

سوهو اول بخاطر تغییر صدای سهون کمی تعجب کرد اما برای اینکه جوابش رو بده با اینکه میدونست سهون چیزی نمیبینه ولی بطری آبش رو بالا تر اوورد و کمی تکونش داد و گفت:

- تشنه م بود رفتم برای خودم آب بیارم... حالا میشه بگید دقیقا چیکارم داشتید که این وقت شب پشت در اتاقم ایستادین؟؟

سهون هنوزم با همون صدای عجیبش گفت:

- حقیقتا دندونم خیلی درد میکنه و نمیدونستم این وقت شب چیکار کنم و اومدم تا ازت کمک بگیرم... تو احیانا مسکنی چیزی داری که بهم کمک کنه‌؟

- که اینطور... نمیدونم ولی احتمالاً چیزی داشته باشم که کمکتون کنه... دقیق یادم نیست که با خودم اووردمش یا نه باید بین وسایلام بگردم.

𝑹𝒂𝒏𝒅𝒐𝒎 𝑵𝒖𝒓𝒔𝒆༄پرستار تصادفیWo Geschichten leben. Entdecke jetzt