🅔︎🅟︎-24

595 145 235
                                    

بخاطر گرما پتوی روش رو با پاش هل داد. به پهلو چرخید. سردرد بدی داشت و توی گلوش احساس تورم میکرد. آب دهنش رو بخاطر متورم بودن گلوش به سختی قورت داد و باعث شد چینی بین دو ابروش ایجاد شه.
بعد از چند دقیقه دوباره با احساس سوز سرمایی که به پشتش میخورد باعث شد توی خودش جمع بشه و به سختی پتوش رو با پاش روی خودش بکشه.

بی قرار دوباره به پهلوی دیگه ش چرخید و با برخورد پاش به چیزی به سختی مقداری از پلکاش رو باز کرد و همزمان باهاش سر سهون که کنار پاش بود بالا اومد.
با حالت گیج و مست خوابش چشمای تنگ شده ش رو به سهونی که کنار تخت نشسته بود و تا قبل بیدار شدن؛ سرش رو گوشه ی تخت گذاشته بود و حالا با چشمای پف کرده بالای سرش ایستاده بود و چیزی میگفت خیره شد.

با دستای مشت شده طبق عادت همیشگیش پشت پلکاش رو مالش داد و بعد از اون تمرکزش رو بیشتر کرد. با چرخوندن سرش و نگاه گذرا به محیط اطرافش با تعجب ابروهاش بالا رفت.
نیم خیز شد و با تعجب سهون رو نگاه کرد.

-من...
بخاطر خشکی گلوش چشماش چینی خورد. به سختی سعی کرد آب بزاقی توی دهنش پیدا کنه و اون رو قورت بده و ادامه داد: من تو اتاق تو چیکار میکنم؟
بخاطر وضعیت گلوش و سرما خوردگیش صداش خشک و دورگه شده بود.

سهون دستش رو روی سر شونه هاش گذاشت و اون رو به عقب هل داد تا دراز بکشه.

-حالت بده بهتره الان فقط استراحت کنی.
سوهو نگاه گیجش رو بهش داد و سهون با لبخندی گفت: دیشب حالت بد بود و بردیمت بیمارستان الانم باید فقط استراحت کنی تا خوب بشی.

سهون همونطور که پتو رو روی سوهو میکشید اینارو گفت و حالا کف دستش رو از زیر موهای چتری سوهو رد کرد و روی پیشونیش گذاشت و زمزمه کرد: دوباره تبت اومده بالا... و اخم ریزی بین ابروهاش ایجاد شد.

سوهو به آرومی دست سهون رو کنار زد و دوباره نیم خیز شد.
هوای اتاق حال و هوای گرگ و میش صبح داشت اما با دیدن ساعت متوجه شد صبحی با هوای ابری رو دارن پس با جدیت پرسید:

-بچه ها بیدار شدن؟

سهون نگاه گرمی بهش انداخت و دوباره اون رو به سمت تخت هل داد.

-فعلا فقط استراحت کن.

"مرتیکه یعنی چی که فقط استراحت کن؟!اصلا چه معنا داره تو اتاق این باشم؟؟"سوهو دوباره خواست بلند شه که اینبار سهون محکم از شونه هاش گرفت و به سمت مخالف نیروی سوهو فشار اوورد تا نتونه بلند شه. همزمان با اون سرش رو به سمت صورت سوهو پایین کشید.
در حالی که بهش خیره بود بعد از مکثی و دیدن چشمای گرد شده ی سوهو که میدونست بخاطر فاصله ی کم صورتاشونه به سختی لبخند محوی که میخواست گوشه ی لبش شکل بگیره رو پنهان کرد و به صورت جدی گفت:

-میدونستی خیلی لجباز و یه دنده ای؟! وقتی میگم استراحت کن یعنی استراحت کن لابد به همه چیز فکر کردم که بهت میگم با خیال راحت استراحت کن.

𝑹𝒂𝒏𝒅𝒐𝒎 𝑵𝒖𝒓𝒔𝒆༄پرستار تصادفیHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin