🅔︎🅟︎-23

511 148 158
                                    

سهون هر لحظه بیشتر از قبل ابروهاش بهم نزدیک تر و توی هم فرو میرفت.
با غیض رد تماس رو زد. جوری موبایل رو توی دستش فشار داد که سر انگشتاش از فشار زیاد سفید شد.

چانیول بُهت زده نگاهش کرد.

-چرا رد زدی؟بالاخره که باید به یکی از آشناهاش میگفتیم تا بیاد.

سهون نگاه غضبناکش رو اینبار از کف زمین روانه ی چانیول کرد. تا میخواست تمام عصبانیتش رو روی چانیول خالی کنه و بهش پتوپه دوباره موبایل زنگ خورد.

تماس رو رد کرد و دوباره چانیول بُهت زده نگاهش کرد. دوباره زنگ خورد و چانیول میدونست که این زنگ قطع بشو نیست. همین که سهون میخاست دوباره موبایل رو بالا بگیره و رد تماس رو بزنه یا نهایتاً کلا خاموشش کنه؛ چانیول سریع موبایل رو از بین دستای سهون بیرون کشید.

-با این فرار کردن ها قرار نیست چیزی عوض بشه.

چانیول این رو خیلی جدی گفت و بعد از اون بلافاصله بدون مهلت دادن به سهون سریع تماس رو وصل کرد.

-کارت به جایی رسیده که هی تماسم رو رد میکنی؟؟هی بانیِ فسقلی فکر نکن که...

وقتی صدای غرغرهاش توی گوش چانیول پیچید از این خیال که شاید تشابه بوده و نه این اون بکهیونی که من میشناسم نیست و هزار چیز دیگه که فقط برای دلگرمیِ جایی انتهای احساس مبهم و ناآشنایی که مغزش بی دلیل و خودکار سر هم کرده بود و تحویلش داده بود تا آروم بگیره بیرون اومد. دیگه خوش خیالی بس بود و باید با واقعیت روبرو میشد. اما بازم یه چیزی ته دلش میگفت و وادارش میکرد که نه این اون نیست.
وسط غرغرهاش پرید و نذاشت بیشتر از این ادامه بده.

-الان نمیتونه جوابت رو بده.

فقط شنیدن همین صدا بود که باعث شد همزمان با توقف حرفش و جلوگیری از سیل فحش هایی که میخاست تازه شروع به بیانش کنه متوقف شه و با تعجب ریشه ی گیاه دارویی که تو دستش بود و تا قبل اینکه تماس برقرار شه بین دندوناش در حال جویده شدن وحشیانه ش بود از دستاش سُر بخوره و بین پاهای چهار زانو نشسته ش روی کاناپه بیوفته.

-تو...یعنی گوشیش دست تو...

اصلا نمیتونست هیچ ربطی بین چانیول و سوهو پیدا کنه. اینقدر گیج شده بود که حتی دیگه کلمات رو گم کرده بود. فقط یه بکهیون گیج شده با سیم های بهم پیچیده ی مغزش که بخاطر بهم پیچیدگی زیاد در عرض صدم ثانیه علامت پرسش و تعجب بزرگ و بهم پیچیده ای رو تو مغزش ایجاد کرده بود حاصل ریکشن بکهیون شد.

سکوتی که بین دو طرف بود خیلی وضعیت رو ناجور کرد تا اینکه بکهیون به خودش اومد.

-تو...یعنی تو چانیولی؟؟پارک چانیول؟

مغز چانیول هنوزم خوش خیالی رو بهش تزریق میکرد که حتی شاید یه درصد امکان داشته باشه صداشم یه تشابه بوده باشه و هنوزم جای امیدی باشه اما با این پرسش دیگه هر جور میخاست هم نمیتونست خودش رو گول بزنه.

𝑹𝒂𝒏𝒅𝒐𝒎 𝑵𝒖𝒓𝒔𝒆༄پرستار تصادفیWhere stories live. Discover now