با شنیدن صدای موج ها و سوهویی که همچنان براش شعر میخوند بعد از چند دقیقه ی طولانی دویدن کناره های ساحل، بالاخره جسمی از دور به چشمش خورد.
به سمتش دوید و با دیدن سوهو که بین چند شیشه ی مشروب خالی، روی شن ها توی خودش جمع شده و دراز کشیده و همچنان با حالت مستش شعر میخوند؛ هوفی کشید. موبایلش رو قطع کرد و توی جیبش گذاشت.با دیدن سهون بالای سرش لبخند احمقانه ای زد و دستش رو با حرکت نامتعادل بالا برد و بهش اشاره کرد و با لحن کشداری که حاصل از مستی بود گفت:
-پیدا شدی از غیب پیدا شدی.
سهون به سوهویی که دوباره نوک بینیش قرمز شده بود و لبخند احمقانه ای میزد، خیره شد. کنارش نشست و سعی کرد بلندش کنه تا بتونه بشینه.
اون رو به خودش تکیه داد که سوهو ناگهان به سمتش چرخید.-من باختم.
-چی رو باختی؟
سهون به قیافه ی اخمالوی سوهو نگاه کرد.-نمیدونم... فقط میدونم بازندم.
-تو بازنده نیستی.
-هستم.
سوهو به آرومی گفت و سهون چند ثانیه بهش خیره شد.-تو بازنده نیستی.
-دروغگو ها هميشه بازنده ن...
سوهو همچنان با لحن کشدارش این رو میگفت و وقتی سکوت سهون رو دید، انگشت اشاره ش رو روی شونه ی سهون گذاشت و ادامه داد:حتی تو هم بازنده ای.-من؟
-آره... همه... همه بازندن همه دروغ گفتن حتی تویی که از دروغ متنفری.-من کی دروغ گفتم؟
حالا علاوه بر لحن کشدارش سکسکه هایی که بخاطر مستی شروع شده بود بین جملاتش وقفه مینداخت.
-بارها به کیونگ دروغ گفتی سر مسائل کوچیک...مجبور بودی بگی ولی گفتی...همه دروغ میگن اوه سهون...همه میگن که از دروغ متنفرن...اما همه حداقل خودشون یکبار دروغ گفتن.سهون سکوت کرد و بعد از چند ثانیه به چشمای مشکی و براق سوهو خیره شد.
-چرا یهویی درمورد دروغ حرف میزنی؟
سوهو سرش رو پایین گرفت و لباش کمی به جلو آويزون شد.
-میدونی...یه چیزی اینجا هست که میگیره و قلبم رو...مچاله میکنه...و میگه خوشحال نباش.
سوهو در حالی که هنوزم سکسکه بین جملاتش وقفه مینداخت به قلبش چنگ زد و این رو گفت.لب هاش بیشتر آویزون شد و حالا قطره اشکی از چشماش روی گونه ش غلتید و به سهون نگاه کرد و ادامه داد:
-شاید چون...چون تو دروغگو ها رو دوست نداری.
-چرا برات مهمه که من چی دوست دارم؟
سوهو سرش رو پایین انداخت و نفسش رو سنگین به بیرون فرستاد.
-چون...چون تو آدم خوبی هستی...دوست ندارم آدمای خوب از من بدشون بیاد... وگرنه این نشون میده من آدم بدیم که اونا ازم بدشون میاد.
YOU ARE READING
𝑹𝒂𝒏𝒅𝒐𝒎 𝑵𝒖𝒓𝒔𝒆༄پرستار تصادفی
FanfictionĈ̬ô̬m̬̂p̬̂l̬̂ê̬t̬̂ê̬d̬̂ ❊ کامل شده ✷هونهو↫ همه میدونن که کیم سوهو به عنوان رهبرمقاومت های مردمی تا بحال اجازه نداده هیچ ساختمان ساز سئولی به طبیعت جزیره با ارزششون دست بزنه تا اینکه سر و کله ی اوه سهون پدر 30 ساله ای که سرپرست دوتا برادرزاده خرد...