🅔︎🅟︎-15

480 151 145
                                    

سوهو هیچ وقت فکرش رو نمیکرد قراره همچین جلسه ی مشاوره ای داشته باشن این چیزی که قرار بود انجام بدن واقعا به تصورش هم نمیرسید"چقدر متفاوت!" شاید این مدرسه واقعا لایق تعریف های خاصی بود که قبلاً ازش شنیده بود.

یک دور دیگه چیز هایی که راهنما میگفت رو توی ذهنش چک کرد"اول میریم کارگاه مشاوره و اونجا قراره قایق بسازن و بعدش از طریق اسکله ما رو میبرن جای خاصی و همه باید با قایقی که خودشون ساختن برن تو آب و اونجا درمورد مشکلاتمون حرف بزنیم و قبل ساعت خاصی که تعیین کردن برگردیم به اِسکله و بعدم به کارگاه برسیم... عجب سیستم متفاوتی..."
انتظار نهایتاً دو سه ساعت حرف که باید از زبان مشاور میشنیدن رو داشت نه این چیزا!

سهون هنوز نرسیده بود و سوهو و بچه ها تقریبا مشغول بودن.
خانم ایم یونا که مسئول اون کارگاه بود و همینطور مشاور اونجا با شلوار جین و گرمکنی که به تن داشت همینطور با انرژی بین اونا و بقیه ی بچه ها و والدینی که اونجا بودن میچرخید و حرف میزد.

«بچه های شما از خشونت لذت نمیبرن ولی این رفتاریه که از شما یاد گرفتن»
یونا به سمت یکی از والدین که نسبتاً درشت هیکل بود و دقیقاً کنار سوهوشون مشغول بودن و البته که گویا مشخص بود حوصله ی هیچ حرفی رو نداره و فیس عصبی مانندی داشت رسید و همینطور که به اون شخص که حالا بی حوصله بهش نگاه میکرد چشم میدوخت ادامه داد:«برای حل این مشکل باید رفتار های جایگزین رو یادشون بدیم تا بتونن خودشون رو اصلاح کنن و آروم باشن»
با اتمام حرفش بچه ی مو فرفری اون شخص کنارشون اومد و همینجور که به چوب ها و طناب ها نگاه میکرد غر زد:

- میشه این قایقِ مسخره ی به درد نخورِ فَکَستَنی رو هر چه زود تر درست کنیم؟؟

یونا کمی جا خورد و نمیدونست چی بگه و با بهت به پسر بچه ی هشت ساله ای که اینجوری حرف میزد نگاه کرد.

کیونگ که روی گالنی که قرار بود برای ساختن قایق استفاده کنن نشسته بود رو به اون بچه گفت:

- چه پسر بی ادبی.

که پدر همون بچه با تندی به کیونگ گفت:

- این دختره نه پسر.

و حقیقتا هر چشم کیونگ از تعجب دو تا شد و همینطور سوهو هم از تعجب یک ابروش بالا پرید چون همه فکر میکردن اون بچه یک پسره ولی سوهو سریع به خودش اومد و از ازشون به جای کیونگ معذرت خواهی کرد و رو به کیونگ گفت:

- خیله خب کیونگ از پدرش عذر خواهی کن.

و دقیقاً همون لحظه اون شخص رو به سوهو توپید و گفت:

- من مادرشم دیوونه ی نفهم.

دیگه اینبار حتی تهیونگم جا خورد و به زور خنده ش رو بین لپاش گیر انداخت و سوهو فقط تنها کاری تونست بکنه این بود که به بچه ها بگه:

𝑹𝒂𝒏𝒅𝒐𝒎 𝑵𝒖𝒓𝒔𝒆༄پرستار تصادفیWhere stories live. Discover now