🅔︎🅟︎-27

450 145 112
                                    

باورش نمیشد حتی با گذشت چند روز کیونگ هنوزم یادش مونده باشه و همین الان در حالی که با دو تا دستای کوچولو و تپلیش انگشت بزرگ شصتش رو گرفته؛ اون رو به دنبال خودش میکشه تا جریمه ش رو انجام بده.

با رسیدن به کاناپه ای که سهون در جدی ترین حالتش مشغول تایپ توی لپ تاپش بود نگاهش رو به مقصد دیگه ای ختم کرد تا کیونگ مشغول توضیح دادن خواسته ش و اجرای عدالت بشه.

-بابا هونی جونی رو برات اووردم.

سوهو با چشمای از حدقه بیرون اومده به بچه ای که انگار داره اون رو با نزدیک سی سال سن پیشکش میکنه نگاه کرد. با صدای آروم و حرصی در حالی که سعی میکرد لبخند بزنه گفت:

-کیونگا.

اما کیونگ بی توجه بهش دوباره رو به سهون کرد‌.

-بابا هونی زودباش دیگه.

سهون بالاخره دست از تایپ برداشت. عینکش رو به آرومی دراوورد و روی برگه های روی میز گذاشت. نگاهش رو به کیونگ و سوهویی که کنارش و بالای سرش ایستاده بودن داد.

-چیشده؟

سوهو با حالت زاری تا دهنش رو خواست باز کنه و برای سهون توضیح بده که پسر بچه ی دوست داشتنیش دقیقاً وقتی توی تخت آماده ی خواب بود مثل یک جرقه اتفاق و قول و قرارای چندین روز پیش رو بیاد اوورده و الان کار هر جفتشون ساخته ست، خود کیونگ پیش دستی کرد و گفت:

-روی قولت نموندی حالام بهتره خودت رو برای دوتا سرنشینات آماده کنی.

سهون که اصلا متوجه ی حرفای کیونگ نمیشد نگاهش رو به سوهو داد.

-منظورش چیه؟

سوهو تا خواست توضیح بده کیونگ دوباره پیش دستی کرد و با حالت غرغر جواب داد:

-قرار بود قایق من رو بیاری و نیووردی حالام باید همونطور که تفافق کردیم...

-توافق دیگه؟

-حالا هر چی... اول من رو بزاری روی شونه های جونی بعدشم هردومون رو با هم بزاری رو شونه های خودت و مثل هواپیما مارو بچرخونی.

سهون با چشمای گردش به کیونگی که خیلی جدی نگاهش میکنه؛ دست به سینه ایستاده و با پاهای کوچیکش روی زمین ضرب گرفته و منتظره، سرفه ی کوتاهی کرد.

-چیزه...کیونگ قشنگم خب خودت که دیدی جونی عزیزمون حالش بد شد و چند روز مراقبش بودیم تا خوب بشه و سرمون شلوغ بود...بخاطر همون نتونستم برات قایق رو بیارم...پس...

-من کاری ندارم تو قول دادی همون روز بیاری اما نیووردی حالام باید جریمه ت رو قبول کنی...وگرنه به قول جونگینی دیگه نمیتونم به حرفات اعتماد کنم.

-چی؟؟جونگینی چی گفته؟

-هیچی جونگینی خیلیم خوبه اینجوریم من رو نگاه نکن...اون بهم گفت که کسایی که زیر حرفشون میزنن دروغگو هستن دروغگو هام قابل اعتماد نیستن و منم باید حواسم جمع باشه تا گول نخورم‌.

𝑹𝒂𝒏𝒅𝒐𝒎 𝑵𝒖𝒓𝒔𝒆༄پرستار تصادفیWhere stories live. Discover now