فلش بک
تنها چیزی که باعث میشد بتونه خستگی امروز از جلسات و حتی قبل اون بحث هایی که با تهیونگ کرده بود رو بهش غالب نکنه فقط گرفتن یه پاداش بود.
خب اون هر چقدرم دنبال یه پاداش برای خودش میگشت جوری که یه انرژی فرازمینی بهش بده تا بتونه با لبخند و انرژی وصف نشدنی به خونه برسه، نمیتونست پیدا کنه جز اینکه صدای خنده های جونیِ کیونگ رو وقتی کیونگ داره غر میزنه بشنوه یا شایدم جونمیونی که توی آشپزخونه درحال ریز کردن گوجه به عمیق ترین شکل ممکن تمرکز کرده و دوباره لباش رو بدون اینکه بدونه رو به جلو غنچه کرده و یا شاید جونیِ کیونگی که اگر دوباره کیونگ بهونه گیری میکرد میذاشت هر سه تاشون رو یه تخت بخوابن و اون هم بتونه از فرصت استفاده کنه و چند ساعتی رو وقتی پلک هاش روی هم افتادن و تار موهاش شلخته وار روی پیشونیش جا گرفتن بهش خیره بشه و نهایتا به آرومی موهاش رو کنار بزنه و باز هم به بهانه ی بوسیدن سر کیونگ نیم خیز بشه و تا مرز بوسیدن سرش برسه و اما باز عقب بکشه.
این ها تنها چیزایی بودن که میتونستن حتی با فکر کردن بهشون لبخند عمیقی روی لب سهون بیاره و حتی بخاد برای رسیدن بهش کوه رو جابجا کنه.
پس با لبخند عمیق دیگه ای خودکارش رو بدست گرفت تا آخرین صورت جلسه ی امروز رو دوباره مرور کنه و بعد از اون با سرعت فراوان و با انرژی بسیار به سمت خونه بره تا پاداشی که برای خودش تصور کرده بود رو بگیره.بالاخره کارش تموم شد و به راحتی تکیه ش رو به صندلیش داد و برای چند لحظه چشماش رو بست. چند ثانیه بیشتر طول نکشید که صدای باز شدن یهویی در باعث شد پلک هاش رو کمی از هم فاصله بده و همونجور که حدس میزد چانیول بود که یهویی در اتاقش رو باز میکرد و سرش رو مینداخت پایین و یکی از اون شکلات های زیر میز رو برمیداشت و خودش رو روی مبل ولو میکرد.
-حسابی خستم واقعا الان به یه تخت نیاز دارم تا خستگیم در بره...کار تو هنوز تموم نشد؟
سهون چشماش رو باز کرد و به چانیولی که همینطور بی هدف موبایلش رو روی میز میچرخوند خیره شد.
-همین الان تموم شد.
-خب پس بریم دیگه.
سهون بالاخره تکیه ش رو از پشتی صندلی گرفت و بلند شد. موبایلش رو برداشت و همین که میخاست به چانیول چیزی بگه صدای نوتیف گوشیش باعث شد حواسش پرت شه و نوتیف رو چک کنه.
~چیزای جالبی برات دارم.
با دیدن متن پیام کمی جاخورد اما با دیدن چندین عکس، بین ابروهاش چین بزرگی ایجاد شد.
YOU ARE READING
𝑹𝒂𝒏𝒅𝒐𝒎 𝑵𝒖𝒓𝒔𝒆༄پرستار تصادفی
FanfictionĈ̬ô̬m̬̂p̬̂l̬̂ê̬t̬̂ê̬d̬̂ ❊ کامل شده ✷هونهو↫ همه میدونن که کیم سوهو به عنوان رهبرمقاومت های مردمی تا بحال اجازه نداده هیچ ساختمان ساز سئولی به طبیعت جزیره با ارزششون دست بزنه تا اینکه سر و کله ی اوه سهون پدر 30 ساله ای که سرپرست دوتا برادرزاده خرد...