🅔︎🅟︎-13

482 141 110
                                    

به برگه ای که توی کف دستش بود همینجور خیره شد. چند بار نوشته ها رو خونده بود ابرویی بالا انداخت "چرا فکر میکنه که به کسی که نمیشناسمش قراره اعتماد کنم؟؟... چه اسکلایی پیدا میشنا" برگه رو مچاله کرد و روی پیشخوان گذاشت.

با اینکه تصمیم گرفته بود بی توجه باشه اما نگاهش هنوزم روی اون برگه ی مچاله شده بود تا اینکه جونگده به سمتش اومد و با دیدن بکهیون خط نگاهش رو گرفت و وقتی به یه برگه ی کوچیک مچاله شده ی روی پیشخوان رسید کنجکاو شد و دستش رو جلو برد. همین که میخواست برگه رو برداره بکهیون فوراً برگه رو از زیر دستاش بیرون کشید و تو مشتش اون رو فشرد و سریع از سر جاش بلند شد و جونگده رو متعجب با جای خالیش روی صندلی تنها گذاشت و کافه رو ترک کرد.

روی موتور در حالی که کلاه کاسکتش سرش بود به انتظار نشسته بود. دست چپش رو بالا اوورد و نگاهی به ساعتش کرد فقط چند ثانیه از اون یک ربع مونده بود.
برای آخرین بار نگاهش رو به ساعت داد و بعد همون دستش رو بالا برد و به ارومی انگشتاش رو یکی یکی مثل ثانیه شمار به ترتیب خم کرد و وقتی به سومین انگشت رسید ناگهان دستی که انگشتای ظریف و کشیده ش رو میتونست حس کنه روی انگشتاش نشست و انگشتای خم شده ش رو باز کرد و برگه ی مچاله شدش رو کف دستش قرار داد و انگشتاش رو دوباره خم کرد و برگه رو توی مشتش قرار داد.

چانیول تا خواست سرش رو برگردونه اون فرد سریع دستاش رو روی کلاه کاسکتش گذاشت و سرش رو رو به جلو چرخوند و بلافاصله دستاش رو روی شونه هاش گذاشت و با فشار کوچیکی روی شونه هاش خودش رو بالا کشید و پشت سرش روی موتور جا گرفت.

چانیول لبخندی گوشه ی لباش نشست و وقتی اون دستای آشنا از روی شونه ش برداشته شد و بعد از اون دوباره آرنج یکی از دستاش روی شونه ش نشست و دستاش رو دراز کرد و به جلو اشاره کرد چانیول سرش رو یکبار بالا و پایین تکون داد و بعد از اینکه اون برگه رو توی جیبش گذاشت فرمون رو گرفت و حرکت کرد.

چانیول نمیدونست کجا بره و یا به کدوم سمت بره چون به اینجا هنوز آشنایی کامل نداشت ولی همینجور میروند و پسری که حالا سرش رو به پشتش تکیه داده بود رو سعی داشت با اینکار از کلافگی نجات بده.

بعد از نیم ساعت موتور سواری دوباره کنار کافه توقف کرد و با تکون نخوردن اون پسر همون‌طور توی سکوت توی همون حالت منتظر موند و نگاهش رو به دریایی که خیلی دور تر از اونا بود و صدای موج هاش به گوش میرسید داد.
کمی سرش رو چرخوند تا نگاهی به پسر بندازه چون نه حرفی میزد نه تکونی میخورد تا اینکه همون لحظه پسر چونه ش رو روی شونه ی چانیول گذاشت و با صدای گرفته ای گفت:

- قرار بود نه تو بشناسی من رو نه من بشناسمت پس کنجکاوی نکن.
و بعد چونه ش رو از روی شونه ش برداشت و خودش رو عقب کشید و از موتور پیاده شد و بعد از اینکه کنار موتور ایستاد با کف دستش به آرومی ضربه ای به پشت چانیول زد دوباره گفت:

𝑹𝒂𝒏𝒅𝒐𝒎 𝑵𝒖𝒓𝒔𝒆༄پرستار تصادفیWhere stories live. Discover now