🅔︎🅟︎-21

487 138 113
                                    

سوهو نفس زنان جلوشون قرار گرفت و همینجور که یه دستش موبایل بود با نفس نفس گفت:

-حالت...حالت خوبه؟

سهون جلو اومد و با تعجب به سوهویی که همینجور عرق می‌ریخت با نگرانی نزدیک شد.

-آره...آره خوبم...اینجا چیکار میکنی؟چرا انقدر عرق کردی؟؟

سوهو سرفه ی خشکی کرد و بعد از اون دوباره چند تا سرفه ی خشک دیگه باعث شد نتونه جوابی بده.
از صبح همینجور استخوان درد گرفته بود و دمای بدنش بالا و پایین می‌رفت و حالا هم که کل محوطه رو برای پیدا کردن ساختمان اصلی دویده بود.

بالاخره بعد از چند تا سرفه با دستش گلوش رو گرفت و مالشش داد و بعد به آرومی گفت:

-صدای درگیری اومد...هر چقدر صدات کردم جواب ندادی... دوباره سرفه ای کرد و بعد از مقداری مکث ادامه داد:بعدم صدای یه ضربه اومد و...صفحه کلا سیاه شد...بعدم هر چقدر زنگ زدم...خاموش بود.
و دوباره سرفه ی خشکی کرد و مقداری خم شد.

سهون نزدیکش شد و از بازوهاش گرفت. همراهش خم شد تا بتونه ببینتش و با دیدن صورت رنگ پریده ش با نگرانی سرش رو به سمت چانیول برگردوند و گفت:

-برو یکم آب ولرم بیار.

چانیول سری تکون داد و به سمت ورودی ساختمان پا تند کرد.

سهون دوباره سرش رو به سمت جونمیون چرخوند و با نگرانی نگاهش کرد.
دست سهون رو که از بازوهاش گرفته بود رو از خودش جدا کرد و کمی فاصله گرفت.

-من حالم خوبه...فقط کمی گلوم خشک شده.

سهون نگاهی بهش انداخت و خواست چیزی بگه که جونمیون کمی سرش رو تکون داد و میخاست تلو تلو بخوره. دوباره سریعاً نزدیکش شد و با یه دستش کمرش و با دست دیگه ش بازوش رو گرفت.

-فعلا حالت خوب نیست.
اینبار دستی که باهاش بازوی جونمیون‌ رو گرفته بود رو بالا تر برد و کف دستش رو روی پیشونیش گذاشت.

-دمای بدنتم بالاست.

-نه آنچنان چیزی نیست بخاطر دویدن اینجوری شدم فکر کنم فقط ضعف کردم همین.

و خواست دوباره خودش رو از سهون دور نگه داره که سهون بی توجه بهش دوباره از بازوش گرفت و ادامه داد:بیا بریم فعلا تو ماشین بشین.

چانیول با یه لیوان کاغذی که توش آب ولرم بود برگشت اما اونا اونجا نبودن تا اینکه با صدای تک بوقی به سمت ماشین که چراغ پایینش روشن بود چرخید و سهون رو پشت فرمون دید و به سمتشون رفت.

سهون نذاشته بود تا سوهو رانندگی کنه و خودش پشت فرمون و سوهو روی صندلی جلو و بغل دستش نشسته بود و سرش رو به شیشه ی پنجره تکیه داده بود.
چانیول و بچه ها پشت نشسته بودن که با حرف سوهو سکوت چند ثانیه ای اونجا شکسته شد.

𝑹𝒂𝒏𝒅𝒐𝒎 𝑵𝒖𝒓𝒔𝒆༄پرستار تصادفیOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz