🅔︎🅟︎-09

516 154 86
                                    

نگاهی به کیونگ که روی پای تهیونگ خواب رفته بود انداختن و بعد دوباره همدیگه رو نگاه کردن.
سوهو این سکوت رو شکوند و گفت:

- بیدارش کنیم؟

سهون دوباره نگاهی به کیونگ انداخت و بعد سوهو رو نگاه کرد و گفت:

- ولی خیلی عمیق خوابیده.

- پس چیکار کنیم؟

تهیونگ بالاخره به حرف اومد و گفت:

- بهتر نیست برید به کار خودتون برسید... کیونگ هم بزارید همینجا پیش من بخوابه هر وقت بیدار شد بهتون زنگ میزنم که یکیتون بیاد دنبالش یا خودم میارم پیشتون... حالا هم هر چه زودتر برید که واقعا خسته شدم.

سهون سری تکون داد و گفت:

- اوهوم فکر خوبیه... پس منتظر زنگت هستیم دیگه... حواست به خودتون باشه اگه چیزی شد سریع بهم زنگ بزن.

تهیونگ کلافه سری تکون داد و گفت:

- باشه... باشه.
و بلافاصله هدفونش رو روی گوشش گذاشت و چشماش رو بست تا بهشون بفهمونه که دیگه بهتره برن و اینقدر اعصابش رو خط خطی نکنن.

سهون دوباره خواست چیزی به تهیونگ بگه که سوهو بالاخره گفت:

- سهون شی بهتره بریم دیگه.
و بعد با چشم به تهیونگ اشاره کرد و زیر لب زمزمه کرد: حوصله نداره اعصابش رو خورد نکن.

سهون یه ابروش رو بالا انداخت و درست مثل خود سوهو زمزمه کرد:

- چیشده مگه؟

سوهو به بیرون اشاره کرد و زیر لب زمزمه کرد:

- فعلاً بیا بیرون.
و بلافاصله از ماشین پیاده شد.

سهون با چند قدم سریع خودش رو به سوهو که جلوتر از اون بود رسوند و گفت:

- هی چیزی شده که اونجوری گفتی؟

سوهو از حرکت ایستاد و روش رو به سهون کرد برای چند ثانیه بدون هیچ حرفی بهش خیره شد و بعد چرخید و همونطور که به راه رفتنش ادامه میداد گفت:

- حتماً نباید دلیل خاصی وجود داشته باشه تا یک آدم اعصاب نداشته باشه قبلاً هم که گفتم فقط حوصله نداره.

- مگه میشه آدم بی خود و بی جهت اعصاب نداشته باشه؟

- آره چرا که نه... گاهی همینطوری حوصله ی هیچی رو نداری و گاهی شاید ساده ترین چیزا یا ساده ترین حرف ها روی اعصابت بره دلیلش اینه که فقط حوصله نداری همین... و البته که باید شرایط تهیونگ هم در نظر بگیری اون یه نوجوونه و توی سن بلوغ... پس این روند طبیعیه که گاهی بدخلق باشه گاهی عصبی باشه و حتی حوصله ی هیچی رو نداشته باشه.

- آهان پس این بخاطر سنشه ولی یه سوال تهیونگ بخاطر سن بلوغش اینطوریه ولی تو...

با دیدن سوهو که با چشم غره بهش نگاه میکنه بقیه ی حرفش رو خورد و به جلو اشاره کرد و گفت:
هیچی بریم دیگه مگه نه؟

𝑹𝒂𝒏𝒅𝒐𝒎 𝑵𝒖𝒓𝒔𝒆༄پرستار تصادفیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora