خسته بود .بدنش بخاطر رقص های سخت وتمرین های باشگاهش درد می کرد از و آخرین باری که یه خواب خوب داشته بود یه قرن می گذشت .
با کلافگی نگاهشو روی دوستاش که سرخوشانه می خندیدند گذروند ولیوان مشروبشو پایین گذاشت.
خمیازه ای کشید ونگاهی به ساعت مچیش انداخت:- بچه ها خیلی دیر شده من فردا صبح باید برم باشگاه دیگه می رم.
صدای دوستاش یکجا بلند شد .جیمین با اعتراض گفت:
- عه ته ته کجا میری هنوز سر شبه که!
تهیونگ درحالی که کت مشکیشو تنش می کرد خم شد وآخرین لیوان مشروبشم برداشت و سر کشید:
- ببخشید هیونگ کار دارم ...بعدا می بینمتون!
بعد ازخداحافظی ودست تکون دادن برای دوستاش از بار خارج شد. هوا ابری بود و سوز سردی می اومد که باعث شد توی مسیر بین بار و ماشینش رو دستاشو محکم توی جیب های کت مشکی بلندش فرو کنه.
چرا هوای نیویورک توی پاییز اینقدر سرد بود آخه؟ نمی تونست برای رسیدن به ماشین و بخاری گرمش صبر کنه که باظاهر شدن قامت مردی جلوی راهش اخمی کرد و سرشو بلند کرد:
- ببخشید.
با این که اون جلوشو گرفته بود هم به انگلیسی عذرخواهی کرد و خواست ازکنارش بگذره که مرد دیگه ای جلوش ویکی دیگه از بغلش اومدند .هر سه مرد های کره ای کت وشلوار مرتب طوسی به تن داشت و موهاشون رو عین سرباز ها کوتاه کرده بودند.
یکی ازمرد ها که قد بلند تر و چهره نسبتا خوبی داشت باجدیت به کره ای گفت:
- شب بخیر آقای ،کیم باید ازتون بخوام که همراهم بیاین.
تهیونگ شوکه ازاین که مرد غریبه اسمشو می دونست قدمی به عقب برداشت و این دفعه به کره ای جواب داد:
- چی؟! تو کی هستی؟
- اسم من جیهونه و باید همراهم بیاین.
تهیونگ گیج نگاهشو بین مرد ها رد وبدل کرد با وخودش فکر کرد که برای هیتر و استاکر بودن زیادی شیکپوش وآروم بودند.
نگاهشو خیلی سریع به مسیر طی کرده اش دوخت با ودیدن مسیر خالی وکافه ای که خیلی عقب تربود دندوناشو روی هم کشید:- هیچ بایدی وجود نداره !من شما رو نمی شناسم کجا باهاتون بیام؟!
وخواست کنارش بزنه که یکی ازبادیگارد ها محکم دستشو چنگ زد و نگهش داشت .تهیونگ از درد چهره شو جمع کرد وخواست داد بزنه که جیهون محکم مرد رو هل داد و غرید:
- مگه نشنیدی رئیس چی گفت؟ می خوای جنازه تو بندازه؟
بعد دوباره به سمت تهیونگ نگاه کرد:
- لطفا آقای کیم، نمی خوام از زور استفاده کنم .
وهمون موقع صدای باز شدن در ون توسط یکی دیگه ازمرد ها اومد .
برای تهیونگ طول نکشید یه تاحساب سر انگشتی ساده انجام بده ،راننده، کسی که درو باز کرده بود وسه نفری که دورشو گرفته بودند ...
YOU ARE READING
𝐓𝐡𝐞 𝐁𝐫𝐨𝐤𝐞𝐫 | KOOKV
Fanfiction[Completed] "خیره به چشمای تخس تهیونگ که با اون خط چشم گربه ای انگار داشتند براش چاقوکشی می کردند عصبی لب زد: - این ازدواج اندازه مدارک مالکیتی که ازت دارم واقعیه کوچولو... اینچ به اینچت مال منه! سرشو نزدیک تر برد و درحالی که لب هاش موقع حرف زدن تق...