Part 43

17.5K 2.1K 929
                                    

- بله قربان.

جیهون آروم جواب داد و بعد از اون جونگ کوک با اخم از ماشین پیاده شد و به سمت در رفت. بادیگاردایی که از قبل اونجا بودن تعظیم کوتاهی کرد و در رو براش باز نگه داشتن.
با قدمای بلند درحالی که دستشو توی جیب شلوار پارچه ای مشکیش کرده بود و برعکس همیشه فقط پیراهن مشکی نازکی به تن داشت وارد شد.

اول از همه چیز، نگاهش به زمین شنی و بعد به تهیونگی که روی اسب سیاهش به نرمی بالا و پایین می شد گره خورد.
روی کارا نشسته بود و با پوست برفیش که زیر نور خورشید با قطرات ریز عرق می درخشید، افسار رو توی دستاش نگه داشته بود و با حرکت سریع اسب توی جاش بالا و پایین می شد. چهره ای جدی و متمرکز بود و با این حال به نظر داشت از سواریش حسابی لذت می برد و همین باعث لبخندی روی لب جونگ کوک شد.

با قدمای کوتاه به سمت جیمین رفت و درحالی که به ستون کنارش تکیه می زد و به اسب های توی زمین نگاه می کرد آروم و بی مقدمه گفت:

- کسی که باهات اونکارو کرد دایی من نبود.

جیمین با شنیدن صدای جونگ کوک شوکه نگاهش کرد:

- چی؟

جونگ کوک با آرامش خاطر توی نگاهش به چهره رنگ پریده پسر نگاه کرد و با جدیت گفت:

- نیاز نیست نگران باشی. ترتیبشو دادم... اون دیگه هرگز بهت آسیب نمی زنه.

جیمین برای لحظه ای منگ به جونگ کوک نگاه کرد. تا به اون لحظه فکر می کرد جونگ کوک هنوزم ازش بدش میاد، ولی در آنی تونست لایه زیرین اون جمله و نگاه رو درک کنه و نتونست به لبخند کوچیکی که روی لبش شکل گرفت کمک کنه. جونگ کوک اونم از خانواده حساب می کرد. مودبانه لب زد:

- ممنونم.

جونگ کوک سر تکون داد و دست به سینه در سکوت به تهیونگ خیره شد. همون موقع یونگی درحالی که افسار آدرخش رو گرفته بود قدم زنان روی پاهاش بهشون نزدیک شد:

- هی، تازه اومدی؟

- اوهوم...

جونگ کوک نگاهشو روی آذرخش چرخوند و درحالی که سرشو نوازش می کرد با لبخند عمیقی گفت:

- دخترم؟ می بینم سرت شلوغ بوده...

جیمین و یونگی با این حرفش خندید و تهیونگ بالاخره متوجه جونگ کوک شد و از اون سر زمین به سمتشون اومد. وقتی نزدیک شد با احتیاط از روی کارا پایین پرید و درحالی که با یک دست نوازشش می کرد با دست دیگه افسارشو گرفت و همراه خودش به سمتشون آورد:

- هی...

خیره به جونگ کوک لبخند کوچیکی زد:

- اومدی.

جونگ کوک بدون اینکه نگاهش کنه آروم سرشو تکون داد و به نوازش آذرخش ادامه داد. تهیونگ اخمی از بی توجهیش کرد... مشکلش چی بود؟ نکنه بخاطر توی هواپیما...؟
لبشو از داخل گزید و نفسشو با صدا بیرون فرستاد:

𝐓𝐡𝐞 𝐁𝐫𝐨𝐤𝐞𝐫 | KOOKVWhere stories live. Discover now