::::::::
تهیونگ ملحفه رو بیشتر روی سرش کشید و اعتراض کرد:- نمی خواممم...درد دارم، می خوام بخوابم...
جونگ کوک درحالی که روی تخت کنارش نشسته بود با خونسردی کمرشو نوازش کرد و لب زد:
- می دونم بیبی ولی هیونگ گفت مهمه... گفت جیمین رو دعوت کرده.
تهیونگ با شنیدن اسم جیمین و حدس زدن قضیه، خجالت و دردشو فراموش کرد و ملحفه رو کنار زد و با چشمای گرد شده رو به جونگ کوک پرسید:
- جدی؟ جیمین؟
جونگ کوک با دیدن این که تهیونگ با شنیدن اسم جیمین بالاخره بیرون اومد اخم غلیظی کرد و عصبی گفت:
- پاشو دوش بگیر.
از این که تهیونگ به اون همه صدا زدن اون اهمیتی نداد ولی با یه بار جیمین گفتن قبول کرد بیاد کفری شده بود. از تخت پایین رفت که تهیونگ با مظلومیت صداش زد:
- یوبو...کمکم نمی کنی؟ کمرم درد می کنه...
اگر روز قبل بود احتمالاً نادیده اش می گرفت ولی حالا قطعا نمی تونست با کمردردی که خودش مسببش بود ولش کنه. نفسشو عصبی بیرون داد و بی حرف به سمتش چرخید و روی دستاش بلند کرد و به سمت حموم رفت.
آروم توی وانی که از قبل پر کرده بود گذاشتش و آب گرمو باز کرد تا دوباره گرم بشه. با اخم دکمه سر آستینشو باز کرد تا آستیناشو تا بزنه و بتونه به تهیونگ کمک کنه که تهیونگ آروم صداش کرد:- کوکی؟
این اولین بار بعد از سکسشون بود که اینطور صداش می کرد. با این حال جونگ کوک عصبی تر از این بود که به این کیوت بازیش ببازه و بی حرف خم شد و سر دوش رو برداشت تا بازش کنه و موهای تهیونگ رو بشوره. تهیونگ کلافه پوفی کشید و دست خیسشو به سمت یقه جونگ کوک برد:
- گوش کن... باور کن بخاطر یه چیز دیگه اونطور شدم.
و سعی کرد با نگاه مظلوم و دستی که آروم روی گردن و شونه جونگ کوک می کشید خودشو ببخشونه ولی جونگ کوک مچشو گرفت و با سردی پسش زد:
- نکن لباسم خیس می شه.
تهیونگ حرصی شده بود و اگه موضوع دیگه ای بود صد در صد براش قیافه می گرفت، ولی از طرفی هم می دونست جونگ کوک بدون این که بخواد چقدر تعصبی و حسوده پس سعی کرد روز بعد شب رمانتیکشون رو با یه دعوا مزین نکنه و ناچار براش توضیح داد:
- ببین برات میگما ولی باید قول بدی نگی، خب؟
جونگ کوک با اخم و سوالی نگاهش کرد که تهیونگ آروم گفت:
- فکر کنم یونگی هیونگ می خواد به پدر جون راجب خودشو جیمین بگه... اونا یه جورایی باهمن!
جونگ کوک با این حرف ابرویی بالا انداخت:
- که اینطور.
تهیونگ حس می کرد این خبر بزرگیه و جونگ کوک شوکه بشه، و وقتی ریکشن آرومش رو درحالی که سر دوش رو بالای سر تهیونگ می گرفت دید پکر شد:
![](https://img.wattpad.com/cover/267949870-288-k255626.jpg)
YOU ARE READING
𝐓𝐡𝐞 𝐁𝐫𝐨𝐤𝐞𝐫 | KOOKV
Fanfiction[Completed] "خیره به چشمای تخس تهیونگ که با اون خط چشم گربه ای انگار داشتند براش چاقوکشی می کردند عصبی لب زد: - این ازدواج اندازه مدارک مالکیتی که ازت دارم واقعیه کوچولو... اینچ به اینچت مال منه! سرشو نزدیک تر برد و درحالی که لب هاش موقع حرف زدن تق...