جونگ کوک نگاهشو دور اتاق و وسایل تهیونگ چرخوند و پوزخندی زد:
- به پدر نامزدم گفتم که با وجود این وصلت، دیگه قرضش اهمیتی نداره... و واسه همینم سراغش نیومده بودم...
تهیونگ سرشو محکم تکون داد.
- بابام به این راحتی باور نمی کنه...
و به سمت دیوار شیشه ای برگشت.
صدای قدمای جونگ کوک که نزدیک تر می شدند رو می شنید و بعد نفس داغشو پشت گردنش حس کرد:- به نظر من که کاملا قانع شده بود.
تهیونگ لپشو از داخل بین دندوناش کشید و به سمت جونگ کوک که دقیقا پشت سرش ایستاده بود چرخید. از نگاه یخ زده و ترسناکش می ترسید، ولی برای این که حتی یه ذره هم نشونش بده هم خیلی مغرور بود.
سرشو بالا گرفت و با اخم گفت:- نباید می اومدی، خودم شرایطو تحت کنترل داشتم. حالا...
با دوباره چنگ زده شدن کمرش توسط جونگ کوک ناله ای توی گلو کرد.
- به من نگو چیکار کنم و نکنم بیبی...
صورت تهیونگ داغ شد. دندون قروچه ای کرد و دستاشو روی شونه های پهن جونگ کوک گذاشت تا هلش بده:
- منو بیبی صدا نکن.
جونگ کوک دست دیگه شو روی گردن تهیونگ گذاشت و بدون این که
فشارش بده با سردی توی نگاهش نیشخند زد.- من همین الان بهت گفتم بهم امر و نهی نکن. من همیشه یه چیزو دوبار تکرار نمی کنم.
دستشو از گردن تهیونگ بالاتر برد و انگشتاشو وارد موهای آبی رنگ مواجش کرد:
- با کی حرف می زدی؟
تهیونگ سرشو عقب برد تا بلکه دست جونگ کوک از موهاش خارج بشه ولی جونگ کوک محکم به موهاش چنگ زد و درحالی که گردنشو عقب می کشید روش خم شد و غرید:
- جواب بده!
تهیونگ به دست جونگ کوک روی کمرش چنگ زد و با حرص گفت:
- دوستم بود... به توچه اصلا؟ هان؟ مشکل روانی پارانوئیدی چیزی داری؟
جونگ کوک پوزخند عصبی زد و درحالی که جلو می رفت و تهیونگ رو به عقب هل می داد به دیوار شیشه ای چسبوندش و زیر گوشش لب زد:
- به من چه؟ من تو رو با سی میلیون دلار خریدم بیبی بوی، یادت رفته؟
تهیونگ چشماشو محکم بست و خاطره اون شب دوباره توی ذهنش تکرار شد.[جونگ کوک برگه های قرارداد آماده رو به سمتش هل داد و دستور داد:
- امضا کن.
تهیونگ به سرعت نگاهشو از روی بند های قرارداد گذروند:
- این زیاده رویه...
توی قرارداد ذکر شده بود که تهیونگ رسما ذکر می کنه که با جئون جونگ کوک در عرض دو هفته ازدواج می کنه و حق طلاق رو به اون میده. همچنین اون حق هیچ گونه شکایت حقوقی و یا فاش این قرارداد و جزئیات رابطه شونو با هیچ کس نداشت.
جونگ کوک با تحکم گفت:
BẠN ĐANG ĐỌC
𝐓𝐡𝐞 𝐁𝐫𝐨𝐤𝐞𝐫 | KOOKV
Fanfiction[Completed] "خیره به چشمای تخس تهیونگ که با اون خط چشم گربه ای انگار داشتند براش چاقوکشی می کردند عصبی لب زد: - این ازدواج اندازه مدارک مالکیتی که ازت دارم واقعیه کوچولو... اینچ به اینچت مال منه! سرشو نزدیک تر برد و درحالی که لب هاش موقع حرف زدن تق...