Part 47

16.4K 2.1K 659
                                    

:::::::::

جونگ کوک همراه وکیلش وارد اتاق دادگاه شد و درحالی که سرجاش می نشست با اخمی از سر نگرانی به جلوی در اتاق که خالی بود نگاه کرد. کجا موندن پس؟ چی مهم تر از دادگاه بود که دیر کرده بودن؟
ولی نگرانیش خیلی طول نکشید چون لحظه ای بعد خانواده کیم همراه وکیلشون تند وارد شدند و بعد عذرخواهی وکیل از قاضی همه سر جاهاشون نشستن.
تهیونگ سرشو پایین انداخته بود و به نظر کمی توی خودش می اومد که باعث حتی غلیظ تر شدن اخم جونگ کوک شد... مشکل چی بود؟

حواسش پرت تهیونگ بود و اصلا متوجه چیزایی که قاضی می گفت نمی شد تا وقتی که وکیل اون ها سر پا ایستاد و در جواب سوال قاضی که پرسید "آیا مدعی هنوز روی درخواست طلاق پافشاری دارن" خشک گفت:

- بله آقای کیم هنوز به طور قطعی درخواست طلاق دارن.

جونگ کوک برای لحظه‌ای حس کرد اشتباه شنیده و مات شد ولی بعد با دیدن تهیونگ که سرشو بیشتر تو یقه اش کرد اول خشک شد و بعد کم کم پوزخند تلخی روی لبش شکل گرفت.
باورش نمی شد... بعد این همه مدتی که باهم گذروندن... سفرشون... لعنتی اون تمام مدت برگشت رو حتی توی بغل جونگ کوک گذرونده بود‌... و حال هنوزم دنبال انتقامش بود؟

دستای جونگ کوک مشت شدند و وقتی قاضی همون سوالو از اون ها پرسید و وکیلش قصد کرد بلند شه و مخالفتشونو اعلام کنه، مچشو گرفت و در مقابل نگاه متعجبش بلند شد و خشک رو به قاضی گفت:

- نه، منم با درخواست طلاق موافقم خانم قاضی.

بعد سر جاش نشست و با وجود اینکه نگاه خیره ای رو روی خودش حس می کرد هم زحمت نگاه کردن به اون سمت رو به خودش نداد. قاضی نفسشو رها کرد و برگه‌ها رو به سمت مردی که اونجا ایستاده بود داد و گفت:

- خب پس امضا ها رو بزنین.

مرد برگه رو اول جلوی تهیونگ گذاشت و جونگ کوک حتی نگاهشم نکرد ولی وقتی برگه ها جلوی خودش قرار گرفت می تونست امضای تهیونگ زیر اسمشو ببینه و پوزخند دیگه ای زد.
دروناً داشت آتیش می گرفت ولی از بیرون با چهره ای خونسرد خودکار رو برداشت و بی حرف زیر اسمشو امضا کرد.

چند لحظه بعد وقتی قاضی برگه هارو بررسی کرد و ختم جلسه رو اعلام کرد، جونگ کوک بدون انداختن نیم نگاهی سمت خانواده کیم که می تونست از دور هم پوزخند تهیون رو حس کنه به سمت خروجی رفت و عینک آفتابیشو از توی جیب کتش برداشت و روی چشماش گذاشت.

تا وقتی که سوار ماشین شد چهره اش سنگی و نرم بود ولی به محض این که ماشین راه افتاد آرنج هاشو روی پاهاش گذاشت و درحالی که به جلو خم می شد دستاشو پشت گردنش گذاشت و چشماشو محکم بست تا مبادا اشک بریزه.
حس می کرد تهیونگ قلبش رو گرفته و عین یه تیکه کاغذ پاره کرده و دوباره سر جاش گذاشته چون با اینکه هنوز نفس می کشید هم قفسه سینه اش درد می کرد.
سعی کرد با نفس عمیقی خودشو آروم کنه و بعد با صدای سنگینی خشک رو به راننده زمزمه کرد:

𝐓𝐡𝐞 𝐁𝐫𝐨𝐤𝐞𝐫 | KOOKVTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon