پسربچه با دیدن تهیونگ سرشو از توی آیپدش بیرون آورد و اخمی کرد:
- تو نباید اینجا باشی.
و آیپدشو کنار گذاشت. تهیونگ چند قدم آروم به سمتش برداشت:
- منظورت چیه؟
پسرک با چشماش به دوربین مداربسته گوشه اتاق اشاره کرد و تکرار کرد:
- تو نباید اینجا باشی.
تهیونگ رد نگاه پسر رو گرفت و با دیدن دوربین گوشه سقف که نور قرمزش نشون از فعال بودنش می داد سریع به سمت آیپد رفت و بی توجه به شونه اش که کم کم داشت درد می گرفت برش داشت ولی قبل از این که قفلشو باز کنه صدای آروم پسر رو شنید:
- به دردت نمی خوره، بدون سیمکارت و اینترنته.
بهش می خورد همسن بیول باشه ولی خیلی عاقلانه حرف می زد و از کلمات سنجیده استفاده می کرد. تهیونگ آیپد رو روی تخت انداخت و با شک پرسید:
- اسمت چیه؟ اینجا چیکار می کنی؟
پسر خشک به تهیونگ نگاه کرد:
- اسمم باک چان هو. اینجا اتاقمه.
وات د فاک؟ اون پسر باک جان لی بود؟ و بعد به ذهن تهیونگ خطور کرد...
- تو... تو چند سالته؟
- هفت سال.
فاک! اون واقعا همسن بیول بود! این یعنی... ممکن بود اون برادر بیول باشه؟ جونگ کوک بهش گفته بود جی نا با یه بچه توی بغلش برگشته... این یعنی پیش جان لی زایمان کرده بود و... ممکنه بچه دیگه ای هم بوده باشه!
تهیونگ با فکر این که اون پسری که آروم نگاهش می کرد برادر بیول عزیزش باشه آروم روی تخت کنارش نشست:- باک جان لی... پدرته؟
پسر چشمای درشتشو به تهیونگ دوخت و آروم سرشو بالا پایین کرد. درد شونه اش داشت واضح و واضح تر می شد، با چهره ای جمع شده دستشو روی زخمش گذاشت و خیسی پیراهنش رو حس کرد... چان هو متعجب پرسید:
- حالت خوبه؟ داره خون میاد...
و به زخمش اشاره کرد. تهیونگ لبخندی زد و دروغ گفت:
- خوب می شم. مادرت کجاست؟
چان هو لحظه ای مکث کرد و بعد سر به زیر آروم جواب داد:
- فقط پدر هست.
- چه بلایی سر مادرت اومد؟
- مُرده.
تهیونگ لب هاشو محکم به هم فشرد. پسر بیچاره... آروم پرسید:
- پدرت باهات خوب رفتار می کنه؟
با این که تقصیر اون نبود هم عذاب وجدان داشت. فکر این که بیول توی ناز و نعمت کنار یه خانواده خوب بزرگ شده و برادرش اینجا کنار باک جان لی بوده آزارش می داد... چان هو نیم نگاهی به دوربین انداخت و آروم جواب داد:
ESTÁS LEYENDO
𝐓𝐡𝐞 𝐁𝐫𝐨𝐤𝐞𝐫 | KOOKV
Fanfic[Completed] "خیره به چشمای تخس تهیونگ که با اون خط چشم گربه ای انگار داشتند براش چاقوکشی می کردند عصبی لب زد: - این ازدواج اندازه مدارک مالکیتی که ازت دارم واقعیه کوچولو... اینچ به اینچت مال منه! سرشو نزدیک تر برد و درحالی که لب هاش موقع حرف زدن تق...