تهیونگ آروم و اعصاب خردکن خندید:
- وانمود کردن؟ اوه پس یه حرومزاده پارانوئیدی هم هستی؟
جونگ کوک چونه تهیونگ رو گرفت و درحالی که با شصتش نوازشش می کرد لب زد:
- حالا حالا... تو یادته راجب اون زبونت چی گفته بودم نه؟
دستای تهیونگ رو بالای سرش توی یه دست قفل کرد و قبل از اینکه به خودش بیاد به دیوار قفلش کرد. تهیونگ با چشمای درشت شده نگاهش کرد و با عصبانیت سعی کرد بهش لگد بزنه:
- جرات نکن منو...
فکر می کرد مثل همیشه جونگ کوک با بوسه های وحشیانه بدزبونیش رو مجازات کنه ولی وقتی لباش آروم روی گونه اش نشستن خشک شد و ناخواسته دست از تقلا برداشت.
لب های مرطوب و باریک جونگ کوک آروم از روی گونه اش به شقیقه اش حرکت کردند و بوسه نرمی اونجا هم کاشتن. تهیونگ که هیچ وقت همچین بوسه های پر آرامشی رو دریافت نکرده بود سعی کرد به خودش بیاد و با تمام قواش بدنش رو به بدن جونگ کوک کوبید و هلش داد، چون شک داشت ممکنه گریه کنه. اخیرا سر هر چیزی کوچیکی گریه می کرد، که احتمالا یکی از ساید افکت های خودکشی بود.
با حرص انگشتشو برای جونگ کوک بلند کرد:- دوباره بدون رضایتم بهم دست بزن تا دهنتو باهاش توی دادگاه صاف کنم.
جونگ کوک فقط بیصدا خندید و دست به سینه به دیوار تکیه داد و بهش خیره شد. تهیونگ درحالی که دکمه های پیراهنش رو بار می کرد طعنه آمیز پرسید:
- می خوای بمونی نگاه کنی؟
- هیچی نیست که قبلا ندیده باشم.
تهیونگ با لبخند سردی ابرو بالا انداخت:
- هر جور راحتی.
پیراهن سفیدش رو در آورد و پشت به جونگ کوک به سمت لباس هاش که روی میز بود رفت ولی چشمای جونگ کوک روی کمرش قفل شده بودند.
خط هایی که کمی از پوست برفیش تیره تر بودند به صورت عمودی از روی شونه اش شروع می شدن و کم کم روی پایین ستون فقراتش به هم نزدیک می شدند. خط خطی های کمرنگ تری خم بالای ستون فقراتش وجود داشت که اگر به دقت نمی کرد متوجهشون نمی شد. با آب دهانی که به زور قورتش داد آروم زمزمه کرد:
- چرا ردشونو پاک نکردی؟
می دونست که می تونسته. محض رضای خدا، پدر و مادرش یه محفظه احیا ساخته بودن! مگه می شد نتونن رد های بخیه رو از بین ببرن؟
تهیونگ درحالی که از آینه به حالت صورت جونگ کوک خیره بود پوزخندی زد و درحالی که پیراهنش رو برمی داشت با سردی لب زد:- می خواستم یادم بمونه از کجا بال هامو بریدی.
یه جمله بود، ولی سخت به جونگ کوک ضربه زد. جوری که حتی وقتی اون روز درحال کتک خوردن با هفت تا باتوم بود هم اینطور دردش نگرفته بود.
به سختی چهره سنگیشو حفظ کرد و درحالی که نمی تونست دیگه نگاه کردن بهش رو تحمل کنه چرخید و به سمت در رفت:
YOU ARE READING
𝐓𝐡𝐞 𝐁𝐫𝐨𝐤𝐞𝐫 | KOOKV
Fanfiction[Completed] "خیره به چشمای تخس تهیونگ که با اون خط چشم گربه ای انگار داشتند براش چاقوکشی می کردند عصبی لب زد: - این ازدواج اندازه مدارک مالکیتی که ازت دارم واقعیه کوچولو... اینچ به اینچت مال منه! سرشو نزدیک تر برد و درحالی که لب هاش موقع حرف زدن تق...