Part 32

15.9K 2.1K 602
                                    

پلکاش رو بسته بود و سعی می کرد سنگین نفس نکشه چون تشنه تر می شد...
لب های باریکش از خشکی ترک برداشته بودند و رنگشون پریده بود. انرژیش بخاطر گرسنگی و تشنگی داشت تحلیل می رفت و مشکلی هم باهاش نداشت، اگر بیهوش می شد روش آب می ریختن و این یعنی برطرف شدن کمی از تشنگیش!

با صدای قژ قژ و باز شدن در سنگین سلولش پلکای سنگینشو باز کرد و خشک به دو مرد مصری که برای بلند کردنش می اومدند نزدیک شد. می تونست راه بره ولی از قصد سنگینی تنشو روی بازو هاشون انداخت تا آزارشون بده!

دو مرد کشون کشون تا اتاق بازجویی بردنش و بعد از پرت کردنش روی صندلی پشت میز فلزی در رو کوبیدند. جونگ کوک هوشیار شده نگاهشو به در دوخت... چرا اینجا آوردنش؟

عامون از روزی که زیر قولش زده بود و به جای تحویل دادنش به پلیس به یکی از بلک سل های اطلاعات توی ناکجاآباد برده بودش تا ازش بازجویی کنه، دیگه اینجا نیاورده بودش. در مدت این دو ماه در بین اتاق شکنجه و سلولش در رفد و آمد بود... حالا چرا دوباره اینجا؟ نکنه فکر کرده بودن قراره به حرف بیاد؟ پوزخندی زد و به صندلی تکیه داد.

چند لحظه بعد در باز شد و عامون با یه تبلت، چند تا کاغذ و یه لیوان قهوه وارد شد و در رو پشت سرش بست. کسی به جز اون ها توی اتاق نبود و جونگ کوک به این فکر افتاد که چرا این دفعه دستاشو نبستن؟ فکر می کردن اون قدری ضعیف شده که نتونه عامون رو هم کتک بزنه؟! کل این شرایط براش عجیب بود پس فقط با اخم در سکوت به عامون خیره شد.

- صبحت بخیر سانشاین... خوش می گذره؟

عامون روی صندلی مقابل نشست و با لبخند مضحکی روی صورتش به چهره سرد جونگ کوک خیره شد که حتی به خودش زحمت جواب دادن بهش رو هم نمی داد.

- با این که خیلی از بازی کردن باهات توی این دو ماه لذت بردمم وقت حرف زدنه حضرت سکوت... بالا دستی هام دارن بهم فشار میارن، می دونی که چی میگم؟

و چشمکی زد. مودش خیلی خوب بود و همین جونگ کوک رو وادار کرد تا لبای خشکشو از هم باز کنه و سرد بپرسه:

- چی باعث شده فکر کنی حرف می زنم؟

عامون نیشخندی زد و توی تبلت یه چیزی رو باز کرد:

- این.

و صفحه نمایش رو به سمت جونگ کوک گرفت. جونگ کوک برای لحظه ای با شک به عامون و بعد به صفحه تبلت خیره شد. فقط خوندن تیتر هم باعث شد قفسه سینه اش شوک دراماتیکی رو تجربه کنه...

"سلبریتی معروف کره ای-آمریکایی کیم تهیونگ خودکشی کرد"

با چشمای گشاد شده به عکس پایین تیتر نگاه کرد و حس کرد نفسش بند اومد. عکسی از عمارت کیم... درحالی که استخرشون پر خون بود و دور استخر علامت اخطار کشیده شده بود.
سریع خواست به تبلت چنگ بزنه تا عکس رو بالا بزنه و خبر رو بخونه، ولی عامون تند دستشو عقب کشید:

𝐓𝐡𝐞 𝐁𝐫𝐨𝐤𝐞𝐫 | KOOKVDonde viven las historias. Descúbrelo ahora