::::::::
عمل تهیونگ دو ساعت طول کشید و دکتر بالاخره بیرون اومد تا بهشون بگه که عمل موفقیت آمیز بوده، ولی همچنین با جدیت اضافه کرد:- زخمشون عفونت شدید کرده و هموریج به کلیه اشون صدمه زده، به همین خاطر بیست و چهار ساعت اول خیلی حیاتی ان.
تهیونگ بیهوش توی مراقبت های ویژه بود و هیچ کس اجازه ملاقات و دیدنش رو نداشت. جونگ کوک با کلافگی توی راهرو راه می رفت و با یادآوری مکالمه چند ساعت پیشش با گریس بیشتر اعصابش خرد می شد.
اونو و پروفسور کیم توی راه رم بودن و جونگ کوک کوچک ترین ایده ای هم نداشت چطور باید این قضیه رو جلوشون توضیح بده.یونگی نیم نگاهی به برادرش که از سی و شش ساعت بیخوابی کشیده بود و وحشتناک به نظر می رسید انداخت و آروم گفت:
- نامجون داره میاد، من با چند تا از بادیگارد ها اینجا میمونم... برگرد خونه، استراحت کن.
جونگ کوک سری تکون داد:
- نمی تونم تنهاش بزارم.
- اون که بیهوشه... بعدشم وضعتو نگاه کن، اینطور می خوای وقتی مادر پدرش رسیدن جوابشونو بدی؟ می دونی که چقدر مثل پسرشون وحشی ان. بهتره بری استراحت کنی تا از حمله هاشون زنده بمونی!
جونگ کوک با این حرف تسلیم شد و سرشو آروم تکون داد. درحالی که به سمت لابی می چرخید جدی گفت:
- ولی اگه بیدار شد درجا باهام تماس بگیر، شنیدی؟ خودمم تا چند ساعت دیگه برمی گردم.
- باشه نگران نباش، برو.
جونگ کوک به پنت هاوس برگشت و بعد از این که مادرشو مطمئن کرد که حال تهیونگ خوبه، به اتاقش رفت و بعد از دوش کوتاهی و عوض کردن لباس هاش بیهوش شد. البته نگرانی این که تهیونگ بهوش بیاد و یونگی باهاش تماس بگیره باعث می شد نتونه عمیق بخوابه و چند بار بیدار شد...
توی همین یک ماه و خرده ای هم چنان به وجود تهیونگ کنارش عادت کرده بود که وقتی چشماشو باز می کرد و کمر خوش فرم و باریکش و شونه های جذابش رو رو به روش نمی دید عصبی محکم دوباره چشماشو می بست.
بالاخره بعد از چند ساعت با تماس یونگی که می گفت تهیونگ بهوش اومده با عجله از خونه بیرون زد و خودشو به بیمارستان رسوند.
از اونجایی که هنوز شرایط تهیونگ حیاتی بود و زخمش عفونت داشت مجبور شد برای دیدنش کاور مخصوص و کلاه و دستکش بپوشه و بعد وارد اتاقش شد.تهیونگ توی لباس آبی روشن بیمارستانی درحالی که موهاش توی پیشونیش ریخته بودند و هنوز کامل هوشیار نبود با شنیدن صدایی پای آروم پلکشو باز کرد و با دیدن جونگ کوک ماسک اکسیژن رو از روی صورتش پایین کشید:
- هی...
صداش گرفته و ضعیف بود. جونگ کوک نزدیک شد و آروم روی صندلی کنار تخت نشست:
BẠN ĐANG ĐỌC
𝐓𝐡𝐞 𝐁𝐫𝐨𝐤𝐞𝐫 | KOOKV
Fanfiction[Completed] "خیره به چشمای تخس تهیونگ که با اون خط چشم گربه ای انگار داشتند براش چاقوکشی می کردند عصبی لب زد: - این ازدواج اندازه مدارک مالکیتی که ازت دارم واقعیه کوچولو... اینچ به اینچت مال منه! سرشو نزدیک تر برد و درحالی که لب هاش موقع حرف زدن تق...