Part 34

15.2K 2.1K 570
                                    

:::::::::
از قاهره تا نیویورک یک پرواز دوازده ساعته بود و وقتی رسيدن نیمه شب بود. جونگ کوک به همراه بادیگارد ها به سمت عمارت رفت و یونگی به همراه جیمین به خونه اون رفتن.

جونگ کوک دیگه راجب عامون نگران نبود، حداقل برای الان نه. وقتی یونگی و بقیه برای نجاتش اومده بود تمامی مدارک رو نابود کردند و از اون محل و وضع جونگ کوک عکس گرفتند تا اگر عامون سعی کرد از طریق قانونی براش پرونده سازی کنن بتونن از سازمان اطلاعات بخاطر این دستگیری غیرقانونی و شکنجه شکایت کنن. برای فعلا به نظر مشکلی نبود.

جونگ کوک تن خسته اش رو به داخل اتاق کشید و بعد از دوش گرفتن که درد کبودی ها و کوفتگی های رون دنده اش رو آروم تر کرد بیرون آمد و مستقیم به سمت تخت رفت. فردا قرار بود روز طولانی باشه و اون می خواست حسابی استراحت کنه تا برای سر و کله زدن با خانواده ای که ازش متنفر بودن و شوهرش که اونو بخاطر نمی آورد آماده باشه.

::::::::::

صبح روز بعد جونگ کوک مشغول رسیدگی به کار های عقب افتاده اش و تماس گرفتن با خانواده اش شد. مادرش پشت خط گریه کرد و بیول و پدرش اظهار دلتنگی کردن.نامجون هم گویا بخاطر نبود جونگ کوک فقط کتبی با  هیونا ازدواج کرده بود و عروسیشو عقب انداخته بود ولی چون از جلو رزرواسیون داشتن مجبور شدن از جلو برای ماه عسلشون به فرانسه برن.

بعد از اون، جونگ کوک با رابط های مهمش تماس گرفت تا نشون بده هنوز توی بازیه و وقتی به خودش اومد غروب شده بود.
عصبی دوباره تلفنشو برداشت تا با جیمینی که قرار بود ظهر بیاد تماس بگیره که در ورودی باز شد و یونگی و جیمین وارد شدند.
جونگ کوک اخم کرد و عصبی غرید:

- بالاخره! کجا موندین؟

و برگه های توی دستش رو به همراه تلفن روی میز انداخت. یونگی نتونست جلوی لبخندشو بگیره:

- دلم واسه این مدلت تنگ شده بود.

جیمین نیمچه لبخندی به دوست پسرش که سال تا سال همچین اعتراف احساسی نمی کرد و حالا هم که کرده بود جونگ کوک نادیده اش می گرفت زد و بعد روی مبل تک نفره ولو شد:

- کل روز داشتم سعی می کردم بفهمم تهیونگ کجاست، جواب زنگامو نمی داد‌. تازه توسط یکی از دوستامون فهمیدم توی کلابه...

جونگ کوک اخم متعجبی کرد:

- جوابتو نمی داد؟

جیمین خم شد و درحالی که از توی جامیوه ای سیبی برمی داشت سر تکون داد:

- تیپیکالشه که منو ایگنور کنه. خب، مطمئنی می خوای بری؟

جونگ کوک فرض کرد جیمین حتی اون سوالو نپرسیده و درحالی که به کتش که اون طرف مبل بود چنگ می زد جدی از یونگی پرسید:

- تو هم میای هیونگ؟

- همم؟ نه من کار دارم امشب پرواز دارم به سئول... شما دوتا این یه مدتو تا من برگردم باهم بسازین.

𝐓𝐡𝐞 𝐁𝐫𝐨𝐤𝐞𝐫 | KOOKVTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang