::::::::
جیمین مشغول گزیدن لبش بود. چهار روز از وقتی که تهیونگ رو می دید گذشته بود و امروز جونگ کوک دو نفر جلوی آپارتمانش فرستاده بود تا برش دارن و به عمارت بیارنش و اون ایده ای نداشت چرا. یعنی تهیونگ حالش خوب نبود؟جاده جنگلی رو طی کردند و در های عمارت با علامت بادیگارد به نگهبان باز شد و ماشین وارد حیاط عمارت عظیم جئون با پنج ساختمون اطرافش شد. جیمین درحالی که پیاده می شد با حیرت نگاهشو اطراف چرخوند... واو شوهر تهیونگ واقعا پولدار بود!
و همون لحظه، شوهر گفته شده از سمت عمارت اصلی با قدمای اصلی و چهره جدی به سمت جیمین اومد:
- خوش اومدی.
جیمین سر تکون داد و تعظیم کوتاهی کرد:
- ممنون... ام، پشت تلفن توضیح دقیقی به من ندادین. تهیونگ خوبه؟ از منیجرش شنیدم چند روزه سر کار هم نرفته...
جونگ کوک نگاهی به ساعت مچیش انداخت و بعد از گفتن یه چیزی نزدیک گوش بادیگاردش، با چهره ای خشک و جدی رو به جیمین گفت:
- آره چند روزه مریض شده. فکر کردم خوبه کمی از تنهایی دربیاد... می تونی تا شب پیشش بمونی؟
- آره ولی مشکل چیه؟ چرا مریض شده؟
- خودش بهت می گه. من میرم.
و با اشاره بادیگارد ها سوار ماشین مشکیش شد و ماشین به سمت در ها حرکت کرد.
یکی از مرد های کت و شلوار پوش به ساختمون سنگی آجری اشاره کرد و گفت:- این ساختمون قربان...طبقه دوم، اتاق سمت چپ.
- ممنون.
جیمین خودشو در سریع ترین حالت ممکن به تهیونگ رسید و وقتی وارد اتاق شد با اونی مواجه شد که غرق در لباسای بافتنی گشاد روی تخت نشسته بود و درحالی که به تاج تخت تکیه داده بود کتاب می خوند و توت فرنگی می خورد.
نفس عمیقی از سر راحتی کشید و در رو بست:- وات د هل ته ته؟ فکر کردم بلایی سرت اومده...
تهیونگ متعجب بوکمارک رو توی کتاب گذاشت و بستش:
- جیمین؟ تو اینجا چیکار می کنی؟
- د هل اگه بدونم! شوهر جنابعالی دنبالم آدم فرستاد با پشمای ریخته آوردنم اینجا... فکر کردم اتفاقی برات افتاده.
تهیونگ با شنیدن این حرف با ناباوری پوزخند زد. کل این چهار روز به خودش زحمت اومدن و دیدن تهیونگ رو نداده بود و تهیونگ به جز بیول و خدمتکارایی که براش غذا می آوردن کسی رو ندیده بود، حالا نگران تنهاییاش شده بود؟ اصلا معلوم بود با خودش چند چنده؟
- خوبم من چیزیم نیست.
جیمین نفس عمیقی کشید و درحالی که تخت رو دور می زد سرشو تکون داد:
DU LIEST GERADE
𝐓𝐡𝐞 𝐁𝐫𝐨𝐤𝐞𝐫 | KOOKV
Fanfiction[Completed] "خیره به چشمای تخس تهیونگ که با اون خط چشم گربه ای انگار داشتند براش چاقوکشی می کردند عصبی لب زد: - این ازدواج اندازه مدارک مالکیتی که ازت دارم واقعیه کوچولو... اینچ به اینچت مال منه! سرشو نزدیک تر برد و درحالی که لب هاش موقع حرف زدن تق...