Part 39

15.6K 2K 614
                                    

تهیونگ نیشخندی زد:

- چطور شکست عشقی و روابط عاشقانه داغون من ربطی به رقصیدنم داری؟

دکتر لبش رو تر کرد و آروم گفت:

- از زمان های قدیم و فرهنگ های متفاوت، رقص به طور معمول نماد و سمبلی برای خوشحالی و شادی بوده. کل چیزی که می خوام بگم اینه شاید برای این که دوباره بتونی برقصی، باید به ریشه چیزی که بیشتر از همه چیز آزارت می ده و جلوی خوشحالیتو بگیره رجوع کنی.

تهیونگ خیره به بخاری که از توی ماگ بلند می شد با لحنی تلخ زمزمه کرد:

- فکر کنم بدونم اون چیه.

- جداً؟

تهیونگ جوابی نداد، در عوض تلفنشو از توی جیب جینش بیرون آورد و با جونگ کوک تماس گرفت. صدای جدی و بمش توی تلفن پیچید:

- بله؟

- باید ببینمت. میای دنبالم؟

لحظه ای مکث کرد:

- کجایی؟

تهیونگ چشم چرخوند و غر زد:

- ناک ایت اف، می دونم آدم انداختی دنبالم آمار بدن بهت. زود بیا.

و تلفن رو قطع کرد. دکتر آروم سر تکون داد:

- پس مرتبط با جونگ کوکه؟

- واضح نیست دکتر؟ از روزی که دیدمش هر چیزی توی زندگیم مرتبط با اونه.

و با کلافگی ماگ رو برداشت و به دهانش نزدیک کرد.

:::::::::

جیمین با خستگی روی صندلی بار ولو شد و با دو انگشت به بارمن اشاره کرد:

- یه جین و تونیک.

بارمن سر تکون داد و به سمتی خم شد تا لیوان برداره.

- یه خرده برای نوشیدن زود نیست؟

با صدای آروم مرد کناریش به سمتش نگاه کرد و ابرویی بالا انداخت. مرد میانسالی بود، کلاه مشکیشو زیر دستش روی پیشخوان نگه داشته بود و بارونی کرمی رنگی به تن داشت. جلوش یه لیوان آب دست نخورده وجود داشت که بی حرف فقط بهش خیره بود. جیمین از آدمای فضول توی بار که همیشه سعی می کردند یه جور سر صحبت رو باز کنن خوشش نمی اومد، ولی نمی خواست به یه بزرگتر بی ادبی کنه پس فقط زیرلب جواب داد:

- روز سختی داشتم.

و جداً هم روز سختی داشت. پدرش توی کره فشار زیادی بخاطر نقل مکان های اخیر و اختلالاتی که توی نحوه کار کردنش به وجود اومده بود بهش وارد می کرد و از طرفی هم جیمین هنوز راجب یونگی بهش نگفته بود‌. کل قضایای خودش به همراه نگرانی هاش برای تهیونگ حسابی خسته اش کرده بود.
مرد کنارش لبخند کجی زد و گفت:

- جان ماکسون میگه : به خاطر بسپار زندگی بدون چالش مزرعه بدون حاصل است. تنها موجودی که با نشستن به موفقیت میرسد مرغ است.زندگی ما با "تولد" شروع نمیشود؛ با تحول آغاز میشود. لازم نیست "بزرگ" باشی تا "شروع" کنی، شروع کن تا بزرگ شوی. باد با چراغ خاموش کاری ندارد، اگر...

𝐓𝐡𝐞 𝐁𝐫𝐨𝐤𝐞𝐫 | KOOKVWhere stories live. Discover now