تهیونگ نیشخندی زد:
- چطور شکست عشقی و روابط عاشقانه داغون من ربطی به رقصیدنم داری؟
دکتر لبش رو تر کرد و آروم گفت:
- از زمان های قدیم و فرهنگ های متفاوت، رقص به طور معمول نماد و سمبلی برای خوشحالی و شادی بوده. کل چیزی که می خوام بگم اینه شاید برای این که دوباره بتونی برقصی، باید به ریشه چیزی که بیشتر از همه چیز آزارت می ده و جلوی خوشحالیتو بگیره رجوع کنی.
تهیونگ خیره به بخاری که از توی ماگ بلند می شد با لحنی تلخ زمزمه کرد:
- فکر کنم بدونم اون چیه.
- جداً؟
تهیونگ جوابی نداد، در عوض تلفنشو از توی جیب جینش بیرون آورد و با جونگ کوک تماس گرفت. صدای جدی و بمش توی تلفن پیچید:
- بله؟
- باید ببینمت. میای دنبالم؟
لحظه ای مکث کرد:
- کجایی؟
تهیونگ چشم چرخوند و غر زد:
- ناک ایت اف، می دونم آدم انداختی دنبالم آمار بدن بهت. زود بیا.
و تلفن رو قطع کرد. دکتر آروم سر تکون داد:
- پس مرتبط با جونگ کوکه؟
- واضح نیست دکتر؟ از روزی که دیدمش هر چیزی توی زندگیم مرتبط با اونه.
و با کلافگی ماگ رو برداشت و به دهانش نزدیک کرد.
:::::::::
جیمین با خستگی روی صندلی بار ولو شد و با دو انگشت به بارمن اشاره کرد:
- یه جین و تونیک.
بارمن سر تکون داد و به سمتی خم شد تا لیوان برداره.
- یه خرده برای نوشیدن زود نیست؟
با صدای آروم مرد کناریش به سمتش نگاه کرد و ابرویی بالا انداخت. مرد میانسالی بود، کلاه مشکیشو زیر دستش روی پیشخوان نگه داشته بود و بارونی کرمی رنگی به تن داشت. جلوش یه لیوان آب دست نخورده وجود داشت که بی حرف فقط بهش خیره بود. جیمین از آدمای فضول توی بار که همیشه سعی می کردند یه جور سر صحبت رو باز کنن خوشش نمی اومد، ولی نمی خواست به یه بزرگتر بی ادبی کنه پس فقط زیرلب جواب داد:
- روز سختی داشتم.
و جداً هم روز سختی داشت. پدرش توی کره فشار زیادی بخاطر نقل مکان های اخیر و اختلالاتی که توی نحوه کار کردنش به وجود اومده بود بهش وارد می کرد و از طرفی هم جیمین هنوز راجب یونگی بهش نگفته بود. کل قضایای خودش به همراه نگرانی هاش برای تهیونگ حسابی خسته اش کرده بود.
مرد کنارش لبخند کجی زد و گفت:- جان ماکسون میگه : به خاطر بسپار زندگی بدون چالش مزرعه بدون حاصل است. تنها موجودی که با نشستن به موفقیت میرسد مرغ است.زندگی ما با "تولد" شروع نمیشود؛ با تحول آغاز میشود. لازم نیست "بزرگ" باشی تا "شروع" کنی، شروع کن تا بزرگ شوی. باد با چراغ خاموش کاری ندارد، اگر...
YOU ARE READING
𝐓𝐡𝐞 𝐁𝐫𝐨𝐤𝐞𝐫 | KOOKV
Fanfiction[Completed] "خیره به چشمای تخس تهیونگ که با اون خط چشم گربه ای انگار داشتند براش چاقوکشی می کردند عصبی لب زد: - این ازدواج اندازه مدارک مالکیتی که ازت دارم واقعیه کوچولو... اینچ به اینچت مال منه! سرشو نزدیک تر برد و درحالی که لب هاش موقع حرف زدن تق...