دوش سریعی گرفت و درحالی که حوله تنپوشش رو پوشیده بود از حمام خارج شد تا لباس برداره. جونگ کوک پشت به اون، کنار کمد دیواری ایستاده بود و داشت پیراهن تمیزی تنش می کرد. دیشب بعد از این که تهیونگ اون طور بیهوش شده بود، جونگ کوک یکساعت رو توی حمام گذرونده بود و همون موقع دوش گرفته بود.
تهیونگ با دیدن هیکی نسبتاً واضحی روی گردن جونگ کوک نتونست جلوی خودشو بگیره و متعجب پرسید:
- من... اونو بهت دادم؟
جونگ کوک نیم نگاه تمسخرآمیزی به تهیونگ انداخت و پوزخند زد:
- خودت چی فکر می کنی بیبی؟
تهیونگ نگاهشو دزدید و جوابی نداد. بعد از این که بافت آبی رنگ و جین مشکی و باکسری از توی لباساش برداشت و توی حمام تنش کرد، پشت سر جونگ کوک از اتاق خارج شد و در کمال تعجب به تمام خانواده که توی نشیمن پشت در اتاقشون چمبره زده بودند مواجه شد!
تهیونگ متعجب پرسید:- چه خبره چرا بست نشستین؟
نامجون چشماشو مالید و روی کاناپه ای که روش دراز کشیده بود نیم خیز شد:
- صداهای عجیب غریب از اتاقتون می اومد، فکر کردیم چیزی شده...
بیول درحالی که دستاشو زیر چونه اش زده بود و به شکم یونگی تکیه داده بود ادامه داد:
- ولی کسی جرات نکرد در بزنه.
جیمین نگران پرسید:
- خوبین؟ چی شد؟
جونگ کوک ابرویی بالا انداخت و طلبکار به تهیونگ نگاه کرد تا اون توضیح بده. تهیونگ شرمزده دستشو پشت گردنش کشید و لب زد:
- اوه متاسفم... یه خرده از مستی دیشب خمار بودم فریک زدم و دعوا راه انداختم. ببخشید از خواب بیدارتون کردم.
و برای نشون دادن تاسفش چند بار آروم سرشو به عنوان تعظیم پایین برد. چون هی سری تکون داد و دست بیول رو گرفت:
- عیب نداره دیگه ذاتا باید بیدار می شدیم... فقط تا ما می ریم دست و صورتمونو بشوریم زنگ بزنین روم سرویس، صدای شکستن زیاد از اتاقتون شنیدم.
جونگ کوک درحالی که به سمت در می رفت گفت:
- من دارم میرم بیرون، توی لابی بهشون میگم.
و قبل از این که به کسی فرصت پرسیدن بده از خونه خارج شده بود و در رو پشت سرش کوبید. خیلی زود همه پراکنده شدند و تنها کسی که موند جیمین بود که با نگاه سرزنش گری به سمت تهیونگ می اومد:
- دقیقا چه خبر بود؟ صدای داد و بیدادتون می اومد!
تهیونگ به سمت بالکن حرکت کرد و با تاسف سر تکون داد:
- اصلا نپرس... کارما واقعا یه بچ واقعیه. دیشب تو رو مسخره کردم، خودمم به روزت افتادم...
- چطورمگه؟
YOU ARE READING
𝐓𝐡𝐞 𝐁𝐫𝐨𝐤𝐞𝐫 | KOOKV
Fanfiction[Completed] "خیره به چشمای تخس تهیونگ که با اون خط چشم گربه ای انگار داشتند براش چاقوکشی می کردند عصبی لب زد: - این ازدواج اندازه مدارک مالکیتی که ازت دارم واقعیه کوچولو... اینچ به اینچت مال منه! سرشو نزدیک تر برد و درحالی که لب هاش موقع حرف زدن تق...