دکمه سبز رنگ رو کشید و تلفن رو پشت گوشش گذاشت:
- بله؟
- بیا پایین، جلوی درم.
و بعد صدای بوق بوق تلفن قطع شده توی گوشش پیچید.
کایل پسری بود که سه هفته اخیر رو باهاش قرار گذاشته بود و امروز اولین کار بهش پیام داده و باهاش به هم زده بود.گویا فقط یک پیام کایل رو راضی نکرده بود که حال اومده بود جلوی در.
تهیونگ بافت خاکستریش رو برداشت و درحالی که روی تیشرت آبی روشنش تنش می کرد از اتاق خارج شد و با قدمای بلند از پله ها پایین رفت.پدر و مادرش توی نشیمن نبودند که جای شکر داشت. با قدمای تند به سمت ورودی حیاط رفت و از کنار استخر خیس با احتیاط گذشت، باید قبل از فهمیدن پدر مادرش کایل رو می فرستاد بره.
در مشکی رنگ رو باز کرد و بعد از خروج پشت سرش جفتش کرد.
کایل توی خیابون عریض و خلوت جلوی عمارت کیم به ماشین بنز قرمزش تکیه داده بود و با دیدن تهیونگ به سمتش اومد.
چهره اش به هم ریخته و چشمای آبیش آشفته بودند:- وات د هل تهیونگ؟
تهیونگ دستشو توی جیبش زد و ابرویی بالا انداخت:
- ببین کایل متاسفم، ولی رابطه مون جواب نمی ده. اشتباه کردی این همه راه اومدی.
- چی داری میگی تهیونگ؟ ما که خوب بودیم... چی شد یهو؟ من کاری کردم؟!
تهیونگ جلو رفت و دستشو روی بازوی کایل گذاشت:
- نه کاری نکردی کایل. ولی من نمی تونم باهات ادامه بدم. دارم ازدواج کنم.
کایل خشک شد. لباش می لرزیدند.
- از... ازدواج؟ وات د فاک تهیونگ ازدواج با کی؟ وقتی با من بودی همین
الانشم توی رابطه بودی؟تهیونگ کلافه دستی به پیشونیش کشید:
- ببین کایل اون طوری که تو فکر می کنی نیست...
درحالی که حرف می زد از گوشه چشمش دو ماشین مشکی بزرگ که از انتهای خیابون وارد شده بودند رو دید و سریعاً آلارم شد:
- ببین کایل باید الان بری، متوجهی؟
سعی کرد با دستش آروم اونو به سمت ماشینش بفرسته، ولی کایل دست تهیونگ رو از روی شونه اش کنار زد و توی جفت دستش گرفت:
- تا وقتی بهم جواب درستی ندادی هیچ جا نمی رم، شنیدی؟ با من بازی کردی تهیونگ؟ هان؟
همون طور که نگران بود، دو ماشین با فاصله کمی پشت ماشین کایل جلوی دیوار های سفید دور عمارت پارک کردند. مرد کت و شلوار طوسی از جلوی ماشین پیاده شد و در عقب رو باز کرد، و جونگ کوک پیاده شد.
قسمت بلند جلوی موهای مشکیش رو بسته بود و نگاهش عین یه هیولای عصبی بود.
تهیونگ دستشو از دست کایل بیرون کشید و با سردی رو بهش گفت:
YOU ARE READING
𝐓𝐡𝐞 𝐁𝐫𝐨𝐤𝐞𝐫 | KOOKV
Fanfiction[Completed] "خیره به چشمای تخس تهیونگ که با اون خط چشم گربه ای انگار داشتند براش چاقوکشی می کردند عصبی لب زد: - این ازدواج اندازه مدارک مالکیتی که ازت دارم واقعیه کوچولو... اینچ به اینچت مال منه! سرشو نزدیک تر برد و درحالی که لب هاش موقع حرف زدن تق...