:::::::
با گذشت چند روز، تهیونگ بالاخره تونست برای انجام کار هاش از خونه بیرون بره که البته با همراهی بادیگارد هاش بود. منیجرش حسابی سرش غر زد و مجبورش کرد فشرده کار کنه تا به همه کنسلی هاش هفته گذشته اش برسه.
برای دو هفته متوالی اینقدر سرش شلوغ بود و تا دیروقت توی استودیو روی موزیک جدیدش کار می کرد که اصلا جونگ کوک یا بقیه رو نمی دید،مگر موقع خواب که اونم بدون حرف بهش پشت می کرد و می خوابید. درسته دیگه راجبش تیکه نمینداخت ولی عمرا به همین زودی می تونست فراموش کنه... هنوزم بعضی شبا خواب می دید دستاش به تاج تخت بسته شدند و تمام اون درد ها و حقارت دوباره و دوباره تکرار می شن.
امروز برخلاف بقیه روز ها وقتی از سالن رقص برگشت تصمیم گرفت به خونه برگرده و استراحتشو زودتر شروع کنه. قرار بود ده روز رو تایم اف بگیره و روی متن موزیک جدیدش کار کنه.
وقتی به عمارت برگشت و از ماشین پیاده شد به طبق عادت کیف باشگاهشو دست بادیگارد داد و به سمت ساختمون حرکت کرد که آقای جئون از اون سر عمارت صداش کرد.
تهیونگ دستشو روی پیشونیش گذاشت تا آفتاب به چشمش نخوره و وقتی آقای جئون رو دید که منتظرش ایستاده به سمتش حرکت کرد.
- سلام پدر حالتون چطوره؟
تهیونگ تعظیم کوتاهی کرد و با وجود خستگیشم با لبخند پرسید. آقای جئون سری تکون داد و به سمت داخل عمارت حرکت کرد:
- ممنون تهیونگ، دنبالم بیا.
تهیونگ بی حرف آقای جئون رو دنبال کرد ولی به جای این که به سمت نشیمن برن، آقای جئون از راهروی دیگه ای کنار آشپزخونه حرکت کرد و به سمت در شیشه ای رفت. وقتی از در گذشتند، وارد حیاط پشتی بزرگ عمارت که تهیونگ تا حالا ندیده بود شدند.
باغ بزرگی وجود داشت که سمتیش کاملا استخر بود و سمت دیگه با درخت های میوه پر شده بود. دور تا دور باغ رو دیوار آجری گرفته بود که با گیاه های بلند و شکوفه های صورتی که برای پاییز عجیب بودند پوشیده شده بود.
آقای جئون به سمت آلاچیق کوچیکی که سمت چپ و بین انبوه درخت ها بود رفت و درحالی که روی صندلی تاب مانند پشت میز می نشست، با عصاش به تاب مقابل اشاره کرد:- بشین.
تهیونگ مقابل آقای جئون نشست و نگاهشو دور تا دور باغ چرخوند:
- خیلی خوشگله...
- آره. جای مورد علاقه جی نا بود.
لحن آقای جئون سنگین بود و تهیونگ فقط تونست یک کلمه بگه.
- اوه...
آقای جئون لبخند کجی زد و به صندلی های کنار استخر خیره شد و انگار که چیزی رو می دید که چشمای تهیونگ قادر به دیدنش نبودند:
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝐓𝐡𝐞 𝐁𝐫𝐨𝐤𝐞𝐫 | KOOKV
Hayran Kurgu[Completed] "خیره به چشمای تخس تهیونگ که با اون خط چشم گربه ای انگار داشتند براش چاقوکشی می کردند عصبی لب زد: - این ازدواج اندازه مدارک مالکیتی که ازت دارم واقعیه کوچولو... اینچ به اینچت مال منه! سرشو نزدیک تر برد و درحالی که لب هاش موقع حرف زدن تق...