Part 8

17.7K 2.5K 480
                                    

نتونست حرفشو ادامه بده، چون جونگ کوک به موهاش چنگ زد و با شتاب از روی صندلی بلندش کرد و به دیوار کنار در کوبوندش. تهیونگ ناله خفه ای کرد و سرشو به سمت در چرخوند تا به چشمای سیاه و ترسناک جونگ کوک نگاه نکنه.

- فکر می کنی باهات شوخی دارم؟ هوم؟

جونگ کوک با فشردن پایین تنش به تن تهیونگ اونو محکم به دیوار قفل کرد، با یه دستش دستای وحشی تهیونگ رو بالای سرش مهار کرد و با دست آزادش به چونه اش چنگ زد و اونو محکم به سمت خودش چرخوند.

خیره به چشمای تخس تهیونگ که با اون خط چشم گربه ای انگار داشتند براش چاقوکشی می کردند عصبی لب زد:

- این ازدواج اندازه مدارک مالکیتی که ازت دارم واقعیه کوچولو... اینچ به ایچت مال منه!

سرشو نزدیک تر برد و درحالی که لب هاش موقع حرف زدن تقریبا لب های تهیونگ رو لمس می کردند غرید:

- و این یعنی دست از پا خطا کنی خونت برام حلاله... جایی ازت که یکی به جز من دست بزنه رو خورد می کنم!

تهیونگ با وحشت درونی به مردی که با تعصب فحاشی توی لحن و نگاهش بود نگاه کرد. اون تا دقایقی دیگه واقعا صاحبش می شد... و این یعنی زندگی با این مرد وحشی و شکاک برای همیشه...

برای لحظه ای دلش پیچید، واقعا می تونست همچین فداکاری برای پدر و مادرش بکنه؟
مردمک چشماش بین چشمای جونگ کوک در لغزش بودند و هرچی توی نگاهش بود باعث شد جونگ کوک با پوزخند رضایتمندی ولش کنه.
لبه های کت قرمزش رو گرفت و پایینش کشید تا مرتب بشه:

- و هدیه امو نپوشیدی...

ابرویی بالا انداخت و به سمت در رفت:

- اونم می زنم به حسابت. تا دو دقیقه دیگه بیرون باش.

و درو پشت سرش کوبید.
تهیونگ کنار دیوار سر خورد و با تمام قدرت سعی کرد اشکاشو نگه داره. سرشو بالا گرفت و با دست چشماشو باد زد:

- جرات نکن گریه کنی تهیونگ... نزار اون آشغال بشکونتت... هنوز شروع هم نکردین!

پلکاشو محکم به هم فشرد و نفسی به سخته توی ریه هاش کشید.
::::::::::
جیمین از روی سینی پیش خدمتی که داشت رد می شد لیوان شامپاینی برداشت و درحالی که با نگرانی به در سفید اتاق خیره می شد به جونگ کوک فکر کرد. اصلا از اون مرد و نگاهش به تهیونگ خوشش نمیومد.

اون تهیونگ رو بهتر از خودش می شناخت و نگاه اونم به جونگ کوک نگاه عاشقانه ای نبود... پس چرا داشت باهاش ازدواج می کرد؟
پوفی کشید و به سمت بوفه چرخید تا لیوان خالی شامپاینش رو روی میز بذاره که با شنیدن صدای بمی گوشاش تیز شدند و پسر مو یخی که داشت پشت به اون با تلفت صحبت می کرد نگاه کرد:

- نگران نباش ، تا دو روز دیگه اونجاییم... آره خبرنگارا اینجان... قطعاً می بینه، پسره خیلی معروفه... به جونگ کوک گفتم دردرسر می شه ولی قبول نکرد... چشمشو گرفته.

𝐓𝐡𝐞 𝐁𝐫𝐨𝐤𝐞𝐫 | KOOKVWhere stories live. Discover now