24

508 103 247
                                    

نزدیکای ظهر بود که داشت از بیمارستان به خونه برمیگشت. هنوز چند روزی باید مامانش بستری میموند و بعد از اونم باید تا یه مدت با ویلچر کاراشو انجام میداد. پرستار گرفتن رو توی ذهنش، اون گوشه موشه ها علامت زد تا یادش بمونه.

لیام اون شکایتو تنظیم کرده بود و فعلا تروی حق نداشت پاشو توی خونه بذاره. هرچند از اونشب به خونه برنگشته بود. یه هفته ی دیگه هم وقت دادگاه بود و فاک زندگی لویی کی اینقدر شلوغ شد و خودش ازش جا موند؟

یه دستشو به فرمون گرفت و گوشیشو از روی صندلی کنارش برداشت. شماره اردین رو گرفت و گذاشت رو بلند گو. قبل از اینکه اردین چیزی بگه خودش شروع کرد

لویی: بیا کنار پل! باید باهم حرف بزنیم

_ الان؟

لویی: اره الان! من توراه اونجام، پس بهتره راه بیوفتی

تماسو قطع کرد و پاشو بیشتر رو پدال گاز فشرد. دیگه حتی این رابطه رو اونقدر لایق نمیدونست که بخاطرش اشک بریزه. به طرز عجیبی تمام وجودشو عصبانیت پر کرده بود.

قبل از پل ماشینشو پارک کرد و به سمت صندلی های کنار رودخونه رفت. روی یکی از صندلی های خالی نشست و به هوای نیمه ابری لندن خیره شد.

اون شبو یادش اومد که پیش اردین رفته بود تا باهم خوشگبذرونن اما همه چیز تبدیل به زهر شده بود و ته گلوشو میسوزوند.

پاکت سیگار و فندکشو از جیبش بیرون اورد و نخ سیگاری رو بین لباش زندانی کرد. با فندکش بهش روشنایی داد و بعدم پک عمیقی بهش زد. همونطور که سیگار بین لباش بود دود رو از همون فضا به بیرون هدایت کردو خیلی زود جلوی صورتش محو شد.

اونقدر سیگار کشیدن رو ادامه داد تا حضور یه نفرو کنارش حس کرد. نگاهشو به اون سمت برنگردوند اما میتونست از گوشه چشمش ببینه که اردین کنارش نشسته.

باد خنکی شروع به وزیدن کرده بود که باعث شد یقه بارونی لویی که توسط خودش به سمت بالا هدایت شده بود، سرجاش برگرده.

باد، دستهاشو لای موهای لویی برد و تیکه ای از اونها رو روی پیشونیش انداخت و دوباره سرجاش برگردوند.

حتی به خودش زحمت نداد که بهش سلام کنه. ترجیح داد سوالی که این چند روز عین خوره افتاده به جون مغزش رو ازش بپرسه.

لویی: چرا؟

حرفش بین باد گم شد و به گوش اردین رسید. دوباره تره ای از موهای مرتب لویی روی پیشونیش ریخت اما اون مقاومتی نکرد تا کنارش بزنه و گذاشت همونجا بمونه.

اردین: من متاسفم

لویی با همون ارامشی که نمیدونست از کجا پیداش شده بود به رو به روش خیره شده  و سیگار خاموش رو با لباش به بازی گرفته بود . صداش که برای سیگار کمی گرفته تر به نظر میرسید از حنجره اش ازاد شد. 

H568 [L.S]Where stories live. Discover now