9

522 129 82
                                    

با صدای بلند کوبیده شدن در از خواب پرید و گنگ به اطرافش خیره شد. صدای زنگ خونه و کوبیدن مشت های کسی به در کم کم داشت کلافش میکرد. پوفی کرد و بدن تپلشو تکون داد از تخت پائین اومد.

رابین: هری؟ برو ببین کدوم عوضی ای این وقت صبح داره اینجوری در میزنه، هری !

وقتی جوابی نشنید، اخمی بین ابروهاش نشست. قدم های خستشو روی زمین کشید و از اتاق بیرون رفت. صدای زنگ هنوزم متوقف نشده بود. پس از همونجا داد زد.

رابین: دارم میام لعنتی، دارم میام! سوزوندی اون فاکی رو

اما انگار فایده نداشت. اینکه هری هم هیچ تلاشی برای اومدن و باز کردن در نکرده بود بیشتر کلافش میکرد. اصلا این پسر کجا بود که با این همه صدای زنگ حتی به خودش زحمت نداده بود که از اتاقش بیاد بیرون؟

بلاخره جلوی در رسید و با اخم غلیظی بازش کرد. چند نفر با کت و شلوار شیک جلوی در ایستاده بودن، هرچند رفتارشون با تیپشون تناقض به وجود می اورد .

رابین: کسی رو کشتم که اینجوری درو از جا کندین؟ گفتم دارم میام یعنی دارم میام و این در کوفتی رو براتون باز میکنم. ادامه دادنتون برای چی بود؟

_اقای استایلز؟

اونا بدون توجه به اعتراضات رابین، شروع به حرف زدن کردن. رابین با نگاه متعجبش به اونا و تیپ و قیافشون خیره شد پ.

رابین:خودمم

یکی از اونا سرشو تکون داد و چند تا برگه از توی کیفش دراورد.

_طبق این سند شما این خونه رو یه هفته پیش فروختین و امروز روز تحویل دادنشه.

چشمای رابین از این درشت تر نمیشد و کِی خونه رو فروخته بود که خودش یادش نمی اومد. پس با همون لحن شروع به صحبت کرد 

رابین: من این خونه رو نفروختم، حتما اشتباهی شده.

_نه اقا، مگه شما هری استایلز نیستید؟ 

رابین با شنیدن اسم هری، قضیه رو فهمید و این دفعه خشم و عصبانیت روی صورتش نشست و زیر لب به هری فحش داد.

_چیزی گفتین؟

اون اقا پرسید و منتظر موند. 

رابین: نه، من تا کی وقت دارم وسایل رو جمع کنم؟

_طبق این نوشته، خونه با وسایلش فروخته شده قربان، شما فقط میتونین وسایل شخصیتونو بردارید.

حالا خشم داشت توی رگ های رابین میدوئید‌ سرشو تکون داد و درو روشون بست تا بره وسایلشو جمع کنه. به اتاقش که رسید همزمان با اینکه داشت لباساشو توی ساک میریخت، گوشی تلفن رو برداشت و شماره هری رو گرفت. بعد از چند تا بوق مستقیم روی پیغام گیر رفت و پوفی کرد و دوباره شماره رو گرفت اما بی فایده بود، برنمیداشت. از گاو صندوق توی اتاق اسکناس هارو برداشت و توی ساک انداخت. 

H568 [L.S]Where stories live. Discover now