35

592 112 302
                                    

هی اهنگ پیشنهادی؟ :>
something great_onedirection
میدونم که همتون دارینش پس گوشش بدین :>
_____________

یه هفته از شبی که لویی حقیقتو راجع به پدرش فهمیده بود، میگذشت. تو این هفته هرچقدر میخواست از هری دوری کنه، بیشتر بهش نزدیک میشد.

هرموقع که بوی دردسر به مشامش میرسید، اونجا بود تا هری رو کمک کنه. هرچی باشه حداقل مثل پدرش نبود. نمیخواست بیشتر از این به اون فرشته که در کالبد یه پسر مهربون بود رو اذیت کنه.

روی یکی از صندلی های روبه روی کانتر نشسته بود و با لپ تاپش داشت یه عکسو ادیت میزد.

میشه گفت فقط اسمش این بود چون حواسش کاملا پرت هری ای بود که داشت با دقت زیادی وسایل شیرینی هایی که میگفت مامانش بهش یاد داده رو آماده میکرد و البته که بعد ازظهرش با لویی رفته بودن فروشگاه تا هرچی نیاز داره رو بخرن.

از همون اول یه فکر به سر دوتاشون زد و با نیشخند به سمت سبد خرید رفتن. هری روش نشست و لویی با خنده به سمت قفسه ای که میخواستن ، هلش میداد.

هرچند چند بار نزدیک بود هری پخش زمین شه و یه بارم میخواستن با یه مرد هیکل بی اعصاب تصادف کنن اما درکل بهشون خوشگذشت.

البته که یکم برای هری تغییر قیافه دادن تا صورتش قابل تشخیص نباشه. یه کلاه بینی با یه عینک همه چیزو اوکی میکرد. حالا بعد دوساعت اونا خونه بودن و هری مشغول بود.

لویی اما با یاداوری لحظه ای که سبد از دستاش کج شد و همینجوری کج چند متر جلوتر نزدیک بود بیوفته که هری تعادلشو حفظ کرد، خندش گرفت. دوتاییشون روی زمین نشسته بودن و به کار احمقانشون میخندیدن.

هری: چیز خنده داری هست؟

رشته افکار لویی پاره شد و نگاهشو به هری که تای ابروشو بالا انداخته بود و دست به کمر بهش خیره شده بود، داد. احتمالا وقتی بهش نگاه میکرده توی افکارش غرش شده. لبخندش عمیق تر شد و سرشو تکون داد.

لویی: اوه هی! نه فقط یاد امروز تو فروشگاه افتادم

اخم هری باز شد و تک خنده ای کرد: آره! نزدیک بود تو دردسر بیوفتیم

گفت و دوباره مشغول کار خودش شد. لویی هم تایید کرد: اره مخصوصا اون مرد هیکلیه! مطمئنم میخواست مارو درسته قورت بده

هری متقابلا به حرفای لویی خندید و هیچ کدومشون نمیتونستن منکر این بشن که بهشون خوش گذشته بود.

موزیک از اسپیکر های خونه پخش میشد و فضای اشپزخونه رو گرم و صمیمی تر میکرد. هری آروم با ریتم اهنگ تکون میخورد و با رقص کارهاشو انجام میداد هرچند توش افتضاح بود.

موهاش که حالا کمی بلندتر شده بود رو با باندانای جدیدش بسته بود تا مزاحمش نباشه و با ظرافت و دقت وصف ناشدنی ای داشت سفیده تخم مرغ رو هم میزد.

H568 [L.S]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant