36

507 98 149
                                    

"اومدم راجع بهش حرف میزنیم، دیگه فرار کردن ممنوع!
صبحانه هم رو میزه. 'لو' "

روی استیک نوت نوشت و به یخچال چسبوند. دستی تو موهاش برد و نفسشو با استرس فوت کرد. لعنت بهش!

دیشب بعد از اون اتفاق هری کم حرف تر شد و جوابای لویی رو با تکون دادن سرش میداد. از اخرم زودتر از همیشه گفت که میره بخوابه و حتی فرصتی به لویی نداد تا باهم حرف بزنن.

همنیطور که توی فکر بود بارونیشو پوشید و خونه رو به مقصد شرکتش ترک کرد. امروز یه جلسه مهم داشت و امیدوار بود که گند نزنه چون لحظه بوسیدن هری از جلوی چشماش کنار نمیرفت.

وقتی رسید شرکت هنوز یه ربع مونده بود تا جلسه شروع شه؛ پس رفت اتاق خودش که تازه به دکور قبلیش برگشته بود، چون تقریبا سه روز صرف این شد که گندی که لویی به اتاقش زده بود رو جمع کنن.

در واقع اون سه روز اصلا اتاقش نمیرفت. بیشتر توی شرکت عکاسی میکرد و خب مدل ها و خواننده ها خوشحال ترم میشدن اگه لویی عکسشون رو میگرفت و همینطور لویی سود بیشتری میکرد.

البته خونه هم دیر میرفت. یجوری میرفت خونه که هری خواب باشه اما فقط همون سه روز دووم اورد. دیگه نمیتونست این قایم موشک بازی رو ادامه بده.

روز چهارم کمی زودتر از شرکت برگشت تا با هری حرف بزنه. راجع به اینکه اون ازمایشگاه رو پیدا کرده و فهمیده صاحبش کیه.

و آره! بهش نگفت که تروی تاملینسون صاحب اون ازمایشگاه است. گفت که یکی از اشناهاشه. فقط نتونست حقیقتو بگه!!

هرچند طول کشید تا هری رو آروم کنه و بهش اطمینان بده که اونو از باباش دور نگه میداره و نمیذاره حتی چشمش بهش بیوفته ولی خب بخیر و خوشی تموم شد و دلیل حال بد اونشبش رو هم نگفت.

بارونیشو دراورد و وسایل مورد نیازش برای جلسه رو روی میزش مرتب گذاشت. خودشو توی پنجره اتاقش دید زد و بعد از اینکه از مرتب بودن موهاش مطمئن شد، وسایلش رو برداشت و اتاقش رو ترک کرد.

همزمان باهاش، پسرا رو دید که از پله ها پائین اومدن و باهم دیگه به سمت اتاق کنفرانس راه افتادن.

زین: مدل موهای جدیدت بهت میاد تاملینسون

زین با لبخند گفت و تلاش خودشو کرد تا جلو نره و موهای مرتبشو بهم نریزه چون اونوقته که لویی میشه قاتل صمیمی ترین دوستش.

لویی برگشت و نگاهی به زین انداخت: توام وقتشه موهاتو کوتاه کنی راپونزل

لیام اخم ریزی کرد و چشم غره ای به لویی رفت. نامحسوس گوشه پیرهن زین رو گرفت و به خودش نزدیک تر کرد.

لیام: خیلیم خوشگلن! کسی از تو نظر نخواست.

لویی ابروهاشو بالا انداخت و خندید. چند لحظه بعد پشت در اتاق کنفرانس ایستاده بودن. دست لویی دور دستگیره حلقه شد و نفس عمیقی کشید.

H568 [L.S]Where stories live. Discover now