51

453 85 141
                                    

پلکاشو به آرومی از هم فاصله داد و نگاهی به پنجره اتاقش انداخت. دونه های برف به زیباترین حالت ممکن روی زمین مینشستن و خیابون ها رو از اینی که هست زیباتر میکردن.

نگاهی به ساعت روی میز انداخت که نه صبح رو نشون میداد و برای لحظه ای حلقه دستاشو از دور هری باز کرد.

کش و قوسی به بدنش داد و خمیازه بلندی کشید. هری هنوز هم به پشت خوابیده و دوتا دستاشو روی سینه برهنش بهم قفل کرده بود. همیشه همینقدر اتو کشیده میخوابید.

لبخندی روی لبای لویی نشست و طوری که هری بیدار نشه جابه جا شد و پای راستشو اونطرف بدن هری گذاشت.

خودشو بالا کشید و حالا صورتش روبه روی صورت غرق در خواب هری بود.

آروم بهش نزدیک تر شد و نوک بینی هری رو بوسید. پسر کوچکتر بینیشو چین داد که باعث شد لویی بیصدا بخنده.

اینبار آروم فاصله بین ابروهاشو بوسید و پائین تر اومد تا گونه هاش رو ببوسه.

هری تو خواب نفس عمیقی کشید و زیر بدن لویی کمی وول خورد.

پسر بزرگ تر لب هاشو روی لپ نرم هری گذاشت و طولانی بوسید. کنار لبای صورتی رنگش بوسه ای کاشت و دوباره عقب رفت.

لبخند محوی روی لبای هری بود که مشخص بود از خواب بیدار شده اما فقط نمیخواد چشماشو باز کنه.

لویی اینبار لباشونو بهم رسوند و پتو رو بیشتر روی خودشون کشید.

لویی: بیدار شو گربه کوچولو

لویی روی لب های هری زمزمه کرد و باعث شد لبخند اون پسر کش بیاد اما چشماش هنوزم بسته بودن.

هری: اما من خوابم میاد

صدای بم اول صبح هری، درست مثل موزیک برای لویی عمل میکرد. چطور میتونست اینقد جذاب باشه؟

پسر کوچکتر لباشو جمع کرد و لویی دوباره اونارو بوسید.

لویی: ولی باید بیدار شی

هری لای پلکاشو آروم باز کرد و آبی های کریستالی لویی انداخت. چقدر رنگشونو دوست داشت وقتی تو هر موقعیتی تو طیف آبی تغییر میکرد.

هری: چرا اینقدر چشمات خوشگله؟

لویی با این حرف پسرش نخودی خندید و شونه هاشو بالا انداخت

لویی: نمیدونم شاید-

جوانا: پسرا بیدارین؟ وقت-اوه

حرف لویی با جوانایی که بی هوا در اتاقو باز کرده بود، قطع شد.

اون دو نفر درحالی که لویی روی هری زیر پتو بود، مستقیم به جوانا زل زده و اون خانم هم با چشمایی که بیشتر از این درشت نمیشد به اونا نگاه میکرد. جوانا نمایشی صداشو صاف کرد و ناشیانه نگاهشو به سقف داد.

H568 [L.S]Where stories live. Discover now